در بهمن ماه 1357 و با حضور حضرت امام در میان ملت دیگر انقلاب به اوج خود رسیده بود. مردم هر لحظه چشم به راه دستور رهبران مذهبی خود بودند، تا مراکز دولتی و نظامی و انتظامی را به تصرف خود درآورند.
در یکی از همان روزها خبر آوردند که مردم با ماموران ژاندارمری دولت آباد ـ شهر ری ـ درگیر شده و شماری از آنان شهید شدهاند. بیدرنگ من همراه شماری از اهالی شهر ری به سمت دولت آباد حرکت کردیم، تا به آنان کمک کنیم، درگیری همچنان ادامه داشت، تا این که چند تن از افسران و درجهداران به مردم ملحق و تسلیم شدند، در نهایت، ژاندارمری دولت آباد سقوط کرد.
از آن پس مردم معترض شهر ری، سراغ کلانتری شهر ری رفتند. آن جا نیز درگیری شدیدی بین مردم و نیروی دولتی رخ داد و سرانجام کلانتری شهر ری با همراهی برخی از پاسبانها و افسران به سرعت سقوط کرد. گفتنی است که در آن کلانتری، دستهای از ماموران شاه با لباس شخصی در میان مردم حاضر شده و به آتش زدن بخشهایی از کلانتری از جمله اتاقها و اسنادی که در آن جا وجود داشت، دست
یازیدند. من بیدرنگ یک بلندگوی دستی تهیه کرده و روی ماشین رفته و اعلام کردم که ملت مراقب باشید. اینها اموال خودتان است و نباید از بین برود، چون تجربه ژاندارمری دولت آباد را داشتم، برایم مسلم شده بود که گروهی از سوی دولت این خراب کاریها را انجام میدهند.
آرامگاه رضا شاه در نزدیکی حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام قرار داشته و یکی از مراکز پاتوق ماموران دولت و ژاندارمها بود. پس از این که کلانتری شهر ری به دست مردم افتاد، ژاندارمهای مسلح در این آرامگاه مستقر شدند، تا کسی به آن جا حمله نکند، من همراه گروهی از جوانان پرشور و انقلابی، با یک برنامهریزی دقیق و حساب شده تصمیم گرفتیم که آخرین آثار سلسله پهلوی را از بین ببریم. روز موعود به آرامگاه رفتیم، نخست به پرتاب سنگ به سوی ماموران محافظ آرامگاه، قصد خود را مطرح کردیم، ماموران محافظ سکوت کرده و فقط نظارهگر جریان بودند. چیزی نگذشت، که درگیری شدیدی آغاز شد، دستهای زخمی و یک تن هم شهید شد، سرانجام هجوم و فشار مردم به جایی رسید که پس از یک روز درگیری ماموران تسلیم ملت شده و آرامگاه سقوط کرد.
داخل آرامگاه رضا شاه، مقداری وسایل بود، که باید از آنها محافظت میشد. برخی با سقوط آرامگاه داخل آن ریخته و بعضی چیزها را به نیت حفاظت بردند، دوستانی که حافظ منافع ملی و بیتالمال بودند، در آن شلوغی و درگیری، هوشیارانه مراقب همه چیز و همه کس بودند.
سرانجام در یک فرصت مناسب، وسایل آرامگاه را به وسیله چند کامیون به مسجد ابراهیم خلیل، یعنی مسجد آقای موسوی همدانی بردیم. در میان وسایلی که پایین آوردند، یک قاب تهیه شده از دو کیلوگرم طلا بود که بسیار قیمتی بود، این قاب اهدایی مجلس شورای ملی به آرامگاه رضا شاه بود. ناگفته نماند که من همراه دستهای از جوانان انقلابی، دو، سه نردبان را سر یکدیگر وصل کردیم، یکی از جوانان بالا رفت و قاب عکس را برداشت و پایین آورد. آقای موسوی این عکس را به خانه خود برد، تا
به غارت نرود، پس از چند روز آن را به مسئولان تحویل داد، بدین سان آرامگاه رضا خان، پاتوق انقلابیون شد.
یک روز از ماجرا گذشت، ما تصمیم گرفتیم که جنازه رضا شاه را از گور در آورده و نابود سازیم، قرار شد که قبر رضاشاه را شکافته و جنازه او را بیرون آورده و به فلکه شهر ری ببریم، آن گاه مردم را به آن جا کشانده و پس از آن که مردم جنازه را دیدند، آن را آتش بزنیم.
از این رو من نزد یکی از دوستان ـ که چند سال در آرامگاه رضاشاه مشغول خدمت بود و با ساخت آرامگاه آشنایی داشت ـ رفتم و با ایشان مشورت کردم، ایشان لبخندی زد و گفت: این فکر را از سرت بیرون کن. پرسیدم: چرا؟ گفت: برای این که این قبر از چهار سو بتون آرمه شده و در آن میل گرد کار گذاشتهاند. اگر بخواهید چنین کاری بکنید، باید روزها و ماهها یک نفر نشسته و با قلم تکهتکه این بتون آرمهها را بیرون آورد. برای میلگردها نیز باید دستگاه جوش بیاورید، وقتی که این را گفت، دیدم که کار به این سادگیها نیست، به همین دلیل منصرف شدیم. اما پس از مدتی مقبره رضا شاه با حضور آقای خلخالی تخریب شده و به جای آن یک حوزه علمیه ساخته شد. در آن جا قبری و جنازهای نبود. چنان که به دست آمد، فقط حالت نمادین داشت، چون جنازه رضاخان در همان جزیرهای که مرد، به خاک سپرده شده و جنازه او به ایران انتقال نیافت.