در همین روزها، یعنی پس از تبعید امام به ترکیه، حجت الاسلام والمسلمین سید حسین اثنیعشری، یکی از روحانیون شهر ری فوت کرد. به همین مناسبت مجلس ختمی از طرف آقای شریعتمداری در مسجد اعظم قم، پس از نماز مغرب و عشا برگزار شد. از آنجا که طلاب از هر تجمعی، هر چند کوچک به سود مبارزه بیشترین بهرهبرداری را داشتند، تصمیم گرفتیم که در این مجلس ختم شرکت کرده، و برنامهای مخصوص خود داشته باشیم.
صاحب مجلس آقای شریعتمداری بود. آقای شیخغلامرضا زنجانی، مسئول تامالاختیار دفتر و منزل ـ که همه جا در رکاب آقای شریعتمداری بود ـ حضور داشت. سرانجام در ساعت مقرر مجلس شروع شد، و آقایی هم یک منبر بسیار معمولی رفت و
بعد هم مجلس ختم تمام شد. از آن پس شمار زیادی طلبه جوان، از جمله خودم، به همراه آقای مهدی کروبی، زیر گنبد مسجد اعظم اجتماع کرده و طبق روال همیشگیمان، باید برنامه شعار بر ضد حکومت، و به سود آیتالله خمینی میدادیم. آقای شریعتمداری بلند شد، چون مجلس ختم به نام ایشان بود، طبعا شعارها باید درباره ایشان باشد. اما ناگهان طلبه جوانی، به نام شیخ محمد حسن جهانتاب با صدای بلند گفت: «برای سلامتی حضرت آیتالله العظمی خمینی صلوات». ما که بیصبرانه منتظر چنین لحظهای بودیم، مثل فنر فشردهای از جا پریدیم و صدای صلواتمان گنبد مسجد اعظم را به لرزه انداخت. در این گیرودار، آقای شیخ غلامرضا زنجانی یک مرتبه فریاد کشید: «بزنید توی دهن این آقا، که برای آیتالله خمینی صلوات فرستاد». سپس یکی از طلاب حاضر، هم به خودش جرات داد و سیلی محکمی به صورت آقای جهانتاب زد. آقای مهدی کروبی از آن دسته طلابی بود، که شور عجیبی داشت. ایشان چون در آن جمع چند سانتی از دیگران بلند قدتر بود، با دیدن این صحنه، با صدای رسا و بلند چنین فریاد زد: «بزنید، ما مظلوم هستیم، به جرم دوستی با خمینی بزنید ما را، امروز برای خمینی صلوات فرستادن جرم است، ما به طرفداری از خمینی کتک میخوریم، ای دنیا بدانید ما به جرم دوستی با خمینی داریم کتک میخوریم. ای پیغمبر اسلام به داد ما برس! شعار برای خمینی دادن، کتک خوردن دارد. ای امام زمان کجایی که به فریاد برسی؟ یا امام زمان! یا امام صادق!».
سپس دستهای از بستگان آقای اثنیعشری، و کسانی که از تهران و قم آمده بودند، گرد هم آمدند و مجلس ختم به هم خورد. برخی اطرافیان آقای شریعتمداری، به طرف آقای مهدی کروبی دویدند، تا او را ساکت کنند. آقای کروبی هم با دو دست آنان را کنار زد و فریادش را بلندتر کرد: «ای دنیا ما مظلومیم! خمینی امروز مظلوم است! طرفداران خمینی مظلومند!».
ما دیدیم که نه بیان آقای کروبی را داریم، و نه صدای رسای ایشان را، از این رو تصمیم گرفتیم که بلندگوی رسا ـ آقای مهدی کروبی ـ را گرفته، و از ایشان محافظت
کنیم، تا فریادش را به گوش همگان برساند. باور ما این بود که این فریاد، فریاد ابوذر بود در کوچههای کوفه.
به صدای آقای کروبی، خدا برکت بدهد که بیوقفه در فضا طنینانداز بود. بعدها یکی از آقایان میگفت: من صدای آقای کروبی در آن شب در میان آن همه جمعیت زائر تهرانی و قمی را، به «ضربه علی یوم الخندق افضل من عباده الثقلین» تشبیه کردم. آقای مهدی کروبی از زیر گنبد وارد ایوان مسجد شد و به درب آهنی ورودی تکیه کرد. بدینسان جای ایشان کمی امن شد. یک پایش را هم روی درب آهنی گذاشت، و کمی بالاتر رفت. در این حال که عمامه از سر او افتاده بود، چنان فریاد زد که صدایش تا نزدیکی حوض مسجد اعظم رفت.
اگرچه ما کتک مفصلی از اطرافیان آقای شریعتمداری خوردیم، اما این جریان در نهایت اثر مطلوبی داشت؛ هم از جهت یاد و نام حضرت آیتالله خمینی، و هم از جهت این که در شرایط آن روز، بردن نام خمینی مشکل بود.
آقای مهدی کروبی، به راحتی شاید دهها بار نام امام را بر زبان آورد.
در این جریان، نام حجتالاسلام مهدی کروبی، به عنوان یکی از مضروبین بر سر زبانها افتاد. این واقعه با عنوان «لیلهالضرب» نقش تعیین کنندهای در جدایی هواداران نهضت، از آیتالله شریعتمداری داشت.
سرانجام پس از درگیری شدید میان هواداران راه امام و طرفداران آقای شریعتمداری، چند تن از مدرسین حوزه، محترمانه پیش آمدند و آقای کروبی را آرام کردند. طلابی که در مسجد اعظم تجمع داشتند، به همراه جمعیت به عنوان شکایت از شیخ غلامرضا زنجانی ـ مسئول دفتر و بیت آقای شریعتمداری ـ به طرف منزل آقای شریعتمداری حرکت کردند. بیرون از مسجد اعظم هم آقای شیخ مهدی کروبی، چند شعار دیگر برای مظلومیت آیتالله خمینی سر داد.
در این میانه گروهی گفتند که شعار ندهید، مبادا ساواک حساس شود. از این رو جمعیت در سکوت راه افتاده و دسته جمعی به طرف منزل آقای شریعتمداری رفتیم.
طلاب در منزل آقای شریعتمداری اجتماع کردند. دستهای در حال گریه، و دستهای شکواییه سر دادند، دستهای هم شعارهای تند برای آقای خمینی میدادند.
شخصی آمد و گفت: «آقایان تشریف ببرید و صبح بیایید، چون الان زمان مطالعه آقا است». ما مجبور شدیم که برگردیم. در راه برگشت قرار گذاشتیم که همگی فردا صبح ساعت 9 در مدرسه فیضیه جمع شویم. همان شب یک گروه از خواص به منظور برنامهریزی فردا، به منزل آقای کروبی رفته و موضوع مورد بحث قرار گرفت و سپس برنامهریزی شد.
فردا صبح ما طلبهها در مدرسه فیضیه، کنار حوض گرد آمدیم. از ترس ساواک ـ که اگر شعاری داده شود، ممکن است مزاحمتی ایجاد کند ـ بسیار آرام و ساکت حرکت کردیم. فقط داخل مدرسه چند شعار و صلوات داده شد، و بعد گفته شد که آقایان در فاصله منزل آقای شریعتمداری و مدرسه فیضیه چیزی نگویند. از این رو به آرامی وارد منزل آقای شریعتمداری شدیم.
جمعیت بسیار بود، هم حیاط پر شده بود، و هم مقداری از جمعیت در بیرون از منزل به چشم میخوردند. آقای آذری قمی و آقای محمدرضا یاسینی ـ که بعدها از بزرگان و منبریان سرشناس تهران شد ـ در آنجا حضور داشتند.
آنگاه شخصی آمد و گفت: اگر مطلبی دارید بفرمایید. به محض این که صحبت این آقا تمام شد، فریاد طلاب بلند شد، که خود آقا باید تشریف بیاورد. از شواهد امر چنین برامد، که آقای شریعتمداری قصد ندارد در جمع حاضر شود. از این رو اطرافیان ایشان تلاش کردند که ما هر صحبتی داریم مطرح کنیم. هیچ کس نپذیرفت و همه خواهان آمدن خود آقای شریعتمداری بودند.
بالاخره آقای شریعتمداری مجبور شد که تشریف بیاورد. لحظه ورود آقای شریعتمداری، تا چند دقیقه، دیدنی؛ جالب و زیبا بود. چون وقتی او وارد شد، فریاد گریه و شیون به قدری بالا رفت، که حوالی منزل آقای شریعتمداری تا کوچه آقازاده و شاید خیابان صفاییه به لرزه درآمد. صحنه جالبتر این که، نیمی از طلاب حاضر فریاد
سر دادند که: «ما مظلوم واقع شدیم! خمینی و طرفداران خمینی مظلومند! ما را کتک زدند! به دستور اطرافیان شما کتک خوردیم! آقای شریعتمداری ما مستقیم از ناحیه شما کتک خوردیم؛ چون شیخ غلامرضا مسئول امور بیت شماست. ما در لوای شما کتک خوردیم».
سرانجام آقای شیخ مهدی کروبی، آقای سید محمدرضا یاسینی و آقای شیخ احمد آذری قمی، طلاب را دعوت به آرامش کردند. مقداری طول کشید، تا آهسته آهسته گریه و شعار قطع شود. سخنگوی ما آقای آذری قمی، یا آقای یاسینی بودند. آنان ماجرای شب گذشته را تعریف کردند. آنان گفتند که ما اگر به منزل شما پناه نیاوریم، پس به کجا برویم؟ سخن ما این است که آقای شیخ غلامرضا زنجانی، لیاقت عهدهداری مسئولیت امور بیت یک مرجع را نداشته و در شان و منزلت شما نیست. چنین فردی نباید مسئول امور بیت شما باشد. او باید برای این کار تنبیه شود. مضمون تمام صحبتهای آقای شریعتمداری در ذهنم نیست. اما آنچه به خاطر دارم، این است که آقای شریعتمداری گفتند: «من گفتهام در حال حاضر آقای شیخ غلامرضا چند روزی نباشد، تا این که مجرم بودن او برای من اثبات شود بعد تصمیم نهایی را خواهم گرفت».
مجلس با شعار و صلوات برای آیتالله خمینی پایان پذیرفت. طلاب از منزل آقای شریعتمداری بیرون آمدند. در مسیر برگشت، آقای کروبی و یاسینی و آذری قمی و دستهای دیگر گفتند: «آیا موثر است که روزهای بعد هم به منزل آقای شریعتمداری برویم؟» سرانجام به این نتیجه رسیدند که این رفت و آمدها کمترین تاثیری ندارد، چون به قول آقای یاسینی، اگر تاثیر داشت، شهادت دادن همان جمعیت انبوه کافی بود. از این رو اگر در آینده، ده نفر، ده نفر که هیچ؛ حتی اگر صد نفر، صد نفر هم بروند، موثر واقع نخواهد شد.
چنین شد که دیگر کسی به خانه آقای شریعتمداری نرفت، و شیخ غلامرضا
زنجانی، پس از چند روز که گذشت، همچنان مسئول امور دفتر و منزل ایشان بوده و به کارش ادامه داد.