منزل پدری در درچه، به سبک خانههای روستایی، اما به روش خانه یک روحانی بزرگ ـ که رفت و آمد زیادی دارد ـ بود. دو حیاط جداگانه داشت؛ یکی برای مراجعه افراد، که حیاط بیرونی بود و دو اتاق کوچک داشت. دو برادرم پس از ازدواج در این دو اتاق ساکن شدند. دیگری، حیاط درونی بود، که دو اتاق بزرگ به سنت طاق و چشمهای، و یک ایوان داشت، که قدمت آن بیش از یک قرن است. ساختمان این دو اتاق، و همچنین بیرونی از گل و خشت ساخته شده و حتی یک تکه سنگ، یا گچ، یا آهن در آن به کار نرفته است. اکنون این خانه موجود بوده و در برابر حوادث غیرمنتظره بسیار
مقاوم است. باغچه بزرگی با چند درخت در حیاط درونی وجود دارد، که در روزهای عزاداری مانند عاشورا و اواخر صفر، محل تجمع عزاداران و سینهزنان درچه و روضهخوانی است.
اجتماع اهالی از دهها سال پیش به احترام پدر، و نیز به دلیل نفوذ معنوی ایشان در میان مردم، در منزلمان بیوقفه ادامه داشت. ایشان با اجازه از مراجع زمان خویش، وجوهات پرداختی مردم مناطق اطراف و نیز درچه را، یا خود شخصا برای مرحوم آیت الله بروجردی ـ که مرجع تقلید وقت بود ـ برده، یا فرد امینی را برای رساندن وجوهات در نظر داشت. خاطرم هست که پدرم دو برادرم را در یک شب داماد کرد و همان شب خواهرم را عروس کرد که مخارج عروسی یکی شود. پیش از ازدواج این دو فرزند، برای هر کدام یک اتاق نه متری در حیاط بیرونی در نظر گرفت، که دیوارهای داخلی آن کاهگلی بود. چون طبق رسوم اصفهانیها فرش اتاق عروس و داماد به عهده داماد است، برای فرش کردن اتاقها از دو قطعه حصیر نه متری استفاده کرد. یعنی نه تنها پدرم فرش نینداخت، که حتی به گلیم و زیلو هم تن نداد. این همه در حالی بود که پسران او دو روحانی معمم و مشهور منطقه بودند.
جمعیت خانه ما همیشه زیاد بود، چون پدرم با برادرش در یک خانه ساکن بوده و هر دو بچه زیادی داشتند. صبحها خانه ما صفای خاصی داشت. همه از خواب برخاسته و بعد از فریضه نماز، تقریبا همه به سراغ قرآن میرفتند. یکی از برادرهایم، خواندن قرآن برایش سخت بود، اما در عین حال قرائت قرآن برای او هم الزامی بود. در اول صبح که آفتاب سر میزد، صدای قرآن در خانه ما یک جلوه خاصی داشت. جالبتر از آن اذان گفتن بود. پدرم با اینکه خود خیلی بلند اذان نمیگفت، به ما چنین توصیه داشت: شما اذان را بلند بگویید. فرقی نداشت که صدای ما خوب یا بد باشد، مهم نفس اذان گفتن بود. گاهی در اذان گفتن مسابقه داشتیم. صدای اذان به ویژه هنگام مغرب، از خانه ما تا خانههای بسیاری طنینانداز بود.
پدرم همیشه توصیه داشت که زیاد به زرق و برق دنیا نپردازید. اگر چیزی هم خرج
کردید در مسیر فراگیری و علم باشد. او علاقه خاصی به روحانیت و تبلیغات اسلامی داشته و نسبت به طلاب و اهل فضل شوقی فراوان نشان میداد، تا آنجا که در آن زمان ـ که مردم فرزندان خود را از ورود به سلک روحانیت باز میداشتند ـ ما را به زی طلبگی فراخواند. گفتنی است که در شرایطی مردم به خاطر پارهای از مسائل کمتر به حوزههای علمیه عنایت داشتند. ایشان با عزمی راسخ موفق شد تا فرزندان خود را به رغم تبلیغات موجود، در جهت تحصیل علوم دینی و فعالیتهای حوزوی هدایت کند. فرزندان و فرزندزادگانش با شوق و علاقه شدیدی و نیز بااین باور عمیق ـ که اسلام و تشیع نیاز فراوان به مبلّغ داشته و لبیک گفتن به این نیاز، در حقیقت امام صادق علیه السلام را خشنود خواهد کرد ـ به حوزهها روی آوردند. بیگمان امروز که طلبگی در کمال آسایش و آزادی میسر است، طلبه شدن چندان هنری نیست که نور چشمان خود را به حوزههای علمیه بفرستیم، آن روز که اسلام در غربت و انزوا بود، طلبگی هنر به شمار میآمد.
اواخر دوران سلطنت رضاخان بود، که جمعی از اقوام روحانی و غیر روحانی که همه روحانیزاده بودند، گرد هم نشسته و درباره همه موضوعی سخن داشتند. کم کم سخن به طرف فرزندان خود کشیده شد. یکی از پسرعموها رو به سید نصرالله ـ پدرم ـ کرد و گفت: «شنیدهایم که پسر ارشد خود سید حسین را برای تحصیل علوم دینی به مدرسه نیماور فرستادهاید. شما میدانید که این کار در شرایط کنونی اصلا به صلاح نیست؟ با دست خود فرزندتان را به مشکل انداختید. آن روزی که طلبگی اعتباری داشت، گذشت. امروز به جز سختی و تنگی معیشت، چیز دیگری نیست. شما، یا شغلی مناسب و خوب برای سید حسین دست و پا کنید، یا بگذارید او در دروس جدید ادامه تحصیل بدهد تا پس از مدتی در یکی از ادارههای دولتی مشغول به کار شود».
ایشان در پاسخ حاضران اعتقادی را که در این باره داشت، بازگو کرد و سپس افزود: «من به هر قیمتی که باشد، و با نان بخور و نمیر، فرزندم را به طلبگی تشویق کرده و باز هم مشوق او هستم. برای اینکه این شجره روحانیت تضعیف نشده و نیز
کمکی به حوزههای علمیه کرده باشم، فرزندم را از طلبگی باز نخواهم داشت، به امید آنکه برای اسلام مفید باشد». و بعد امیدوارانه ادامه داد: «از طرفی به نظرم به همین زودیها این خاندان پهلوی همچون بادی در هوا پخش شده و از بین خواهد رفت. این خاندان، ماندنی نیست، گرچه برای بقای آن در جنب و جوشاند».