به هر تقدیر بعد از رحلت آیت الله بروجردی مساله مرجعیت به عنوان یک موضوع روز مطرح بوده و من نیز به سهم خود، با این مساله درگیر بودم. از آنجایی که از دوران کودکی، پیشینه آشنایی و ارادت به آیت الله کاشانی داشتم، تصمیم گرفتم که درباره مساله مرجعیت با ایشان مشورت کنم. زیرا بنده در دوران جوانی ـ که مصادف با زندگی پرفراز و نشیب آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی بود ـ سخت شیفته و ارادتمند ایشان بوده و گاهی برای کسب فیض به محضر ایشان در تهران شرفیاب شده بودم، در دورانی که او از سیاست کنارهگیری کرده و خانهنشین بود، به منزل ایشان در خیابان پامنار تهران میرفتم. از تکرار ملاقات و عرض ادب مکرر، خود آقا هم متوجه شده بودند، که از طلاب ارادتمند و به اصطلاح مریدان سرسخت ایشانم. آقا هم نسبت به من لطف و اظهار محبت داشتند.
گفتنی است که یکی از عوامل مهمی، که مرا به صحنه سیاست و مبارزه با رژیم شاه کشید تاثیرپذیری از گفتار آقای کاشانی و دیدارهای مکرر با ایشان بود. در حقیقت پس از پدر و مادرم آیت الله کاشانی بود که روحیه ظلمستیزی را در من تقویت کرد. همین دیدارها بود که، ارادت و علاقه مرا نسبت به آیت الله خمینی چندین برابر کرد. از این رو باید گفت که آیت الله کاشانی حق بزرگی به گردن من دارد.
یکی از روزهایی که خدمت ایشان بودم، یکی از عالمان تهران نیز به دیدن آقا آمده بود. از قضا ایشان با من نیز آشنایی داشت، اگر اشتباه نکنم او آقای تجویدی بود، بعد از احوالپرسی با آقا، احوالپرسی کوتاهی هم با من کرد، و بیدرنگ رو به طرف آقا کرد و گفت: حضرت آیت اللّه، آیا این طلبه را شناختید؟ آقا با همان بیان شیرین و لرزان
کاشی فرمودند: بلی میشناسم ایشان طلبه خوب و خوش استعدادی است.
پس از اینکه آن عالم روحانی، از پدرم و پدربزرگم آیت الله درچهای سخن به میان آورد، آقای کاشانی بیدرنگ فرمودند: منظورت سید محمد باقر درچهای است؟ آنگاه آقا برای محبت بیشتر او اظهار لطف مخصوصشان دست مبارکشان را به صورت من ـ که در کنارش نشسته بودم، کشیدند و با تکیه کلام همیشگیشان ـ که نسبت به همه دوستان و بیشتر مراجعان داشتند؛ از روی مزاح فرمودند: ای بیسواد چرا تا به حال خودت را معرفی نکردی؟
با این که رابطه من و آیت الله کاشانی پیش از آن دیدار صمیمانه بود، به دنبال آن معرفی، این رابطه صمیمیتر از گذشته شد، و من دیگر در شمار مقربان آقا بودم؛ طوری که هر از گاهی ماموریتهایی را به من محول میکردند. یک بار بعضی از روحانیون و مردم بندر بوشهر، برای ایشان نامهای نوشته و از ایشان یک سخنران برای ماه مبارک رمضان خواسته بودند.
آنگاه که به حضور ایشان رسیدم، فرمودند: فلانی چند روزی است اینجا نیامدهای؟ سپس به علامت محبت و تفقد یک سیلی کوچک هم به صورت من زدند و افزودند: قصد دارم تو را برای یک ماه سخنرانی به بندر بوشهر بفرستم، عُرضهاش را داری که آنجا خراب نکنی؟ آقای کاشانی همیشه مطالبشان ـ البته بیشتر با افراد خودمانی ـ همراه با یک شوخی بود. عرض کردم: هرطور صلاح بدانید.
بالاخره آیت الله کاشانی نامهای در جواب درخواست روحانی عالی رتبه بوشهر، یعنی آیت الله حجتی نوشته و به این ترتیب با سفارش ویژه ایشان راهی آن منطقه شدم. از خدا خواستم یاریم کند، تا هم سخنم در مردم اثر بگذارد، و هم آبرویی برای آقای کاشانی باشد. وقتی به بوشهر رسیدم، با استقبال گرم روبهرو شدم. زیرا آقای حجتی در جلسهای نامه آیت الله کاشانی را خوانده و گفته بود، که شخصی به نام موسوی درچهای خواهد آمد، که سفارش شده آیت الله کاشانی است. من در روزهای عادی ماه مبارک رمضان، در دو نوبت منبر داشتم، به جز مسجد آقای حجتی ـ که بزرگترین
مسجد بوشهر بود ـ در یک ورزشگاه و حسینیه نیز سخنرانی داشتم. در آنجا به اصطلاح سخنم گل کرد و مورد توجه اکثر قریب به اتفاق اهالی بوشهر، به ویژه جوانان قرار گرفت. آن روزها از روزهای پربار عمرم به شمار میآید. در آن ایام آقای بروجردی هنوز در قید حیات بودند.
فرهنگیان شهر نیز مرا مورد تحسین و تشویق و لطف قرار دادند. دو، سه نفر از آنان ـ که ذوق شعری داشتند ـ اشعاری سروده و پیش از سخنرانی من برای دیگران خواندند. یک روحانیِ خوش ذوق و محترم و معزز، به نام آقای فاضل (که خودش هم سخنران بوده، و از برازجان شیراز بود) اشعاری سرود. بیتهایی از آن هنوز در ذهنم مانده است، آن بیتها، اگر جابهجا نشده باشد، چنین بود:
ســیــدی از آل طـه امـده از اصـفـهـان
از قـدومش گشت روشـن شهر ما باغ جنان
نـام نــامـیاش تـقـی، نـام شهنشاه جواد
کـرد او راضی زخود پـیغمبـر آخـر زمـان
موسوی زادهسـت او باشد چو موسای کلیم
کـوه طورش فوق منبـر دارد از احمد نشان
مسجـد بـوشهر شـد از نـطق او خلد برین
گوئیاعیسی بن مـریـم کـرده بر منبر مکـان
داشـت از نهـج البـلاغه خطبههـای آتشین
با زبـان آتشیـن کـردی بـه احبابـان بیــان
هـم زتـاریخ و زجغرافی و هم فقه و اصول
از کتـاب کـافـی و وافـیآن خـلد آشیـان
آفرین زین قد رعنـا مرحبا زین علم و حلم
حق نگهدارش بود ای «فاضل» اندر هر مکان
پس از ماه مبارک رمضان، چند روز دیگر به دعوت بعضی در بوشهر ماندم. در راه بازگشت به تهران، سری به اصفهان زدم. یادم هست که پدرم از این سفر بسیار
خوشحال شده بود. باری به تهران آمدم و گزارش کارم را به آقای کاشانی دادم. ایشان خیلی ابراز خوشحالی کردند، به ویژه وقتی که تاثیرگذاری این سفر را از زبان بوشهریها ـ که برای عرض گزارش آمده بودند ـ شنیدند. در آن روزها بوشهر بسیار مورد توجه حکومت بود. و روی هر سخنران که از استقبال گرم مردم برخوردار شده باشد، حساسیت نشان داده و یک سر در تشویش و اضطراب بودند، که مبادا از سوی آن روحانیون مطالب سیاسی مطرح شود. در همان یک ماه، دو بار مرا به کلانتری احضار و تاکید کردند، که سخن ناخوشایندی بر ضد حکومت گفته نشود. اما به هر حال گاهی به مناسبتهایی انتقادهایی از حکومت به میان میآمد.
بعد از رحلت آیت الله بروجردی در سال 1340، بیشتر شخصیتهای بزرگ ایران و جهان، برای تجلیل از مقام آیت الله بروجردی مجلس ختم به پا کردند. در آن زمان شنیدم، که آیت الله کاشانی هم قرار است در مسجد خودشان، واقع در پامنار تهران نزدیک منزلشان مجلس ختمی برگزار کنند. من براساس ارادتی که به آیت الله کاشانی داشتم، تصمیم گرفتم در مجلس ختمی، که ایشان برای آیت الله بروجردی میگیرد، شرکت کنم.
مجلس ختم بسیار خوبی برگزار شد. رجال سیاسی و علمی فراوانی به آن مجلس آمده بودند. برای من نیز فرصت مغتنمی بود که برخی از بزرگان سیاسی کشور را در آنجا ببینم. اغلب رجال، چه آنان که منزوی شده و از سیاست کنار کشیده بودند، و چه آنان که هنوز فعال بوده و هر کدام به نوعی به آیت الله کاشانی ارادت داشتند، در آن مجلس ختم حضور یافته بودند. بزرگان علم و دینِ تهران، و حتی شهرهای اطراف نیز در آن جا تشریف داشتند.
به هر حال این مجلس از نظر کمی و کیفی بسیار شایان اعتنا بود. مطمئنم اگر من در آن مجلس حضور نداشتم، غبطه بسیاری برای از دست دادن این فرصت میخوردم. پس از برگزاری سخنرانی و پایان مجلس دستهای از یاران همدل در بالای مسجد، نزدیک محراب دور آقای کاشانی حلقه زده و طبق معمول درباره مسائل روز گفتوگو شد.
از آنجا که آیت الله کاشانی در حق من لطف داشتند، نزدیک ایشان نشستم. هرکسی
از هر دری سخن گفت و سوال کرد. این گونه سوالها با شرایط زمانی یا مناسبتهای مکانی سازگاری داشت. چون مجلس در ارتباط با درگذشت یک مرجع تقلید بزرگ بود، طبیعی بود که سخن در این مقوله به میان آید. شخصی از حضرت آیت الله کاشانی پرسید: بعد از رحلت حضرت آیت الله بروجردی ـ که مرجع تقلید شیعیان جهان بوده ـ حالا ما از چه کسی تقلید کنیم؟
سوال بسیار جالبی بود، طوری که همه حاضران ساکت شدند، تا جواب حضرت آیت الله کاشانی را بشنوند. گویا همه منتظر بودند، که یکی پا پیش نهاده و از کسی مانند آیت الله کاشانی چنین سوالی کند. جالب این که من خودم نیز برای همین موضوع به خدمت ایشان آمده بودم. ناگفته نماند که خود آقای کاشانی یک مرجع تقلید بود. در حقیقت شرایط زمانی ایجاب نکرد، تا ایشان رسالهای بنویسند. از این رو ایشان در شمار مراجع در نیامدند. اما از نظر تقوا و علم و بینش اسلامی شرایط مرجعیت را در حد کمال داشته و بعضی از آقایان اعلام کرده بودند که از آقای کاشانی تقلید خواهند کرد.
آقای کاشانی بیدرنگ پس از شنیدن این سوال تاملی کردند، و آنگاه سرشان را بالا آورده و با همان لهجه کاشانی گفتند: «فعلا در زمان ما اعلم حاج آقا روح الله است. بعد به توصیف شجاعت و درایت ایشان پرداخته و در نهایت با لحن جدی تاکید فرمودند: از نظر تقوا و علم و بینش و از همه جهات، آقای خمینی شایستهترین فرد هستند».