ایران در آن روزها بستر رخدادهای بزرگ تاریخی بود. اسفندماه 1345، روزنامهها نوشتند، که به زودی عبدالرحمان عارف ـ رئیس جمهور وقت عراق ـ برای یک دیدار رسمی و به دعوت شاه وارد ایران خواهد شد. طبیعی بود که آمدن رئیس جمهور عراق در آن شرایط خاص به ایران، با توجه به حضور آقای خمینی در عراق، تامل برانگیز باشد. خواه ناخواه این پرسش در ذهن مبارزان پدید آمد که عبدالسلام عارف برای چه باید به ایران بیاید؟
در میان مجامع روحانیون و بزرگان سیاسی، تحلیل بر این بود که مهمترین موضوع گفتوگوی عارف با شاه، وجود آیتالله خمینی در نجف و روند مبارزه بعضی از طلاب در نجف به رهبری ایشان است. از این رو بهتر است پیش از ورود عارف به ایران، مسائل پیرامون حضور آیتالله خمینی و مبارزان در عراق، شفافسازی شده، و شناختی به او داده شود. این اقدام در روند مذاکرههای سیاسی شاه و عارف بیگمان
بیتاثیر نخواهد بود. در پی این تصمیم نشستهای چندی در قم برگزار شد، که به محض بازگشتن به ایران در آن مجلسها حاضر شدم. آرا و عقاید گوناگونی از سوی دوستان مبارز مطرح شد. برخی بر این باور بودند که شاه یک سیاستمدار است، و عارف هم یک زمامدار. بنابراین آنان برای مسائل مردم و حوزهها و بزرگان دینی وقت نگذاشته و فقط در چارچوب مبادلات سیاسی تبادل نظر دارند. در حقیقت آنان بیشتر در صدد جلب رضایت اربابان خود، یعنی ابرقدرتهای بزرگ هستند. گروه دیگری نظر داشتند، که هر کدام از این زمامداران در صدد حکومت بر کشورشان هستند. از طرفی ریاست آنان اقتضا میکند که کشورشان آرامش داشته باشد. آرامش کشور از دیدگاه حاکمان، در گرو پیشگیری مردم و مبارزان از گرایش به حرکتهای انقلابی است. بنابراین اگر بتوان عارف را، طی نامه یا نشستی حضوری، نسبت به مسائل ایران و حکومت شاه ـ که منفور ملت، مراجع، روحانیت و روشنفکران است ـ آگاه سازیم، بیگمان روند مجلس مذاکرههای سیاسیشان را در دست گرفتهایم. دیدگاه گروه دیگر این بود، که بگذاریم عارف وارد ایران شود؛ وقتی عبدالرحمان عارف وارد ایران شد، ترتیبی داده شود، که نمایندگانی از سوی ما با او مذاکره کنند، چه پیش از دیدار با شاه باشد، یا پس از دیدار.
سرانجام پس از نشستها و رایزنیهای گوناگون، به این نتیجه رسیدیم، که اگر عارف وارد ایران شود، بیتردید ما نمیتوانیم با او ملاقات کنیم. شاه و ساواک دخالت کرده و اجازه چنین ملاقاتی را به مبارزان نخواهند داد. پس باید پیش از ورود او به ایران، پیکی به عراق رفته و به کمک دوستانی که در آنجا هستند، با عارف تماس گرفته شده و از نزدیک با او صحبت کند، و یا این که نامهای برای او ببرد. این رای مورد تایید قرار گرفت، و در پی آن طوماری مفصل به خط زیبا و زبان عربی نوشته شد و به امضای شمار بسیاری از عالمان و طلاب رسید، اسامی که به گونه خوانا و مشخص در آن منعکس شده بود.
حال منتظر اعلام زمان مسافرت عارف به ایران بودیم. چیزی نگذشت که روزنامهها
نوشتند، که عارف در فلان روز وارد ایران خواهد شد. بار دیگر گرد هم آمدیم، تا نماینده مورد نظر و مطمئن برای بردن نامه انتخاب شود. در نشست مدرسان اهل مبارزه و پس از تبادل نظرها و مشورتها، این قبا به اندام بنده بریده شد. با تایید آقایان، به ویژه: ربانی شیرازی و منتظری ـ که طراح این گونه مسائل در حوزه علمیه قم بوده و سردمدار و پیشکسوت مبارزان بودند ـ حکم لازمالاجرا شد.
یکی از روزها بود که از منزل آیتالله منتظری مرا احضار کردند ـ بیدرنگ به آنجا رفتم. آقای ربانی هم تشریف داشتند. ایشان پرسیدند آمادگی داری که به عراق بروی؟ گفتم: با چه کسی؟ گفتند: تنها. خندیدم و گفتم: تنها قدری مشکل است. حالا ماموریتم چیست؟ گفتند: طوماری است که باید به عراق ببری. بدین ترتیب سفر دوم بنده به عراق شکل گرفت.