مرحوم علامه سید محمدباقر درچهای (1246 ـ 1342ق)، از مراجع و عالمان بزرگ قرن سیزدهم، جد مادری حقیر به شمار میآید. او نخست، دو سال در مکتبخانه خواندن و نوشتن آموخت و آن گاه به پیشنهاد مکتبدار پای درس پدر دانشمندش آیتالله سید مرتضی، زانو زده و ادبیات عرب، فقه، اصول و اخلاق آموخت. آن گاه وی به حوزه علمیه اصفهان رفته و در مدرسه نیمآور، در حجره برادرش سید محمدحسین موسوی (محدث درچهای) ساکن شده و به ادامه تحصیل پرداخت. او در اصفهان از محضر میرزا محمدحسن نجفی، آقامیرزا ابوالمعالی کلباسی و آقا میرزا محمدباقر چهارسوقی ـ صاحب روضات الجنات ـ استفاده کرد. از آنجا که او از نبوغ و استعداد سرشاری برخوردار بود، به زودی مثل ستارهای درخشید. طلبهها گرد وی حلقه زده و از وی درخواست تدریس کردند. او تمام وقت خود را صرف تحصیل، تدریس و مطالعه کرد، به همین جهت بارها مورد تفقد و تکریم اساتید خود قرار گرفت. در عین حال وی در حوزه اصفهان با فقر دست به گریبان بود. این عالم بزرگ به نان و ماستی که هر هفته از درچه میآورد، قناعت میکرد.
علامه درچهای سپس به نجفاشرف هجرت کرد. در آنجا از محضر آیتالله سید حسن کوهکمری، میرزای شیرازی و میرزا حبیبالله رشتیاستفاده شایان برد و از آن پس کرسی تدریس تشکیل داد و به تعلیم شاگردان پرداخت. در چهل سالگی دوباره به اصفهان بازگشت و در مدرسه نیمآور به تدریس و تعلیم و تربیت شاگردان همت گماشت. در حوزه درس او نزدیک به دویست طلبه حاضر میشدند. بسیاری از مراجع و بزرگان، از جمله آیتالله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی، آیتالله بروجردی، آیتالله سید حسن مدرس، میرزا علی آقا شیرازی، حاج آقا رحیم ارباب، آقا نجفی قوچانی، جلالالدین همایی، و دیگران که نامشان در کتب تراجم آمده، از شاگردان ایشان به شمار میآیند.
پس از رحلت آیتالله العظمی سید اسماعیل صدر در نجف، مرجعیت شیعیان ایران و جمعی از مردم عراق به علامه درچهای رسید. وی در مسائل سیاسی و اجتماعی، گرچه به آن معنا سیاسی نبود، اما آن گاه که احساس تکلیف میکرد، وارد میشد. ایشان صراحت لهجه، شجاعت، شهامت، خلوص و معنویت داشته و آراسته به زهد و سادهزیستی بود. روحیه اسلامخواهی و عدالتمحوری داشت. در انقلاب مشروطه، از شهید شیخ فضلالله نوری حمایت میکرد. وی به مخالفت صریح بارضاخان (میرپنج) و سلطنت او برخاسته و هرگز او را به حضور نپذیرفت. سرانجام علامه درچهای به دست ایادی رضاخان، به صورت مرموزی به شهادت رسید.
آقای طیباز شاگردان علامه درچهای در این باره گفته است: «سیزده سال شاگرد سید محمدباقر درچهای بودم، نه او یک روز تعطیلی داشت و نه من». در زمان مشروطیت و در کوران مبارزاتِ مشروطه مشروعه و مشروطه غیرمشروعه، اصفهان و تهران قیام کرده بودند؛ اصفهان بر مبنای این که مرکز حوزه علمیه ایران بوده و مرجعیت آن با آیتالله سید محمدباقر درچهای است، تهران هم که به لحاظ پایتخت
بودن، مرکزیت داشت. از این جهت، شهرهای یادشده از حساسیت خاصی برخوردار بودند.
روزی در مسجد نوی بازار اصفهان، دستهای خودفروخته و ابله جمع شده و از سید محمدباقر درچهای مرجع تقلید خواستند که در راستای حمایت از مشروطه و صحه گذاشتن به مجلس شورا و اعمالشان به مسجد بیایند. از این رو، به حجره ایشان در مدرسه نیمآور اصفهان رفتند که آقا را به مسجد بیاورند. آقای درچهای بلند شد و به طرف مسجد حرکت کرد. طلبهها میدانستند که علامه درچهای با این حرکت مخالف است، اما جرات نداشتند از ایشان سوال کنند که چرا به این مجلس میرود؟ اما دستهای از اساتید حوزه اصفهان به ایشان اعتراض کردند که آقا خبر دارید این جلسه یک جلسه ضدّ مشروطه مشروعه بوده و در مخالفت باشیخ فضلالله نوری است؟ آقای درچهای جوابی نداده و به سمت مسجد حرکت کرد. وی با صلوات و سلام وارد مسجد شد. با ورود ایشان به مسجد، حاضران به گرمی از او استقبال کردند تا جایی که باعث شگفتی طلبهها و مریدان ایشان شد. آنان صبر کردند که ببینند سرانجام چه خواهد شد. در هنگام ورود علامه درچهای، مدّاح درباری در سخنرانیاش به تعریف و تمجید از ایشان پرداخت؛ و سپس در لابهلای صحبتهایش، حضور آقا در این جلسه را تاییدی بر اعمال مخالفان مشروطه مشروعه دانست.
وقتی سخن آن مداح تمام شد، آقای درچهای همانجایی که نشسته بود، ایستاد و با یک لحن تند و خشن اعمال آنان را تقبیح و سرزنش کرد و نیز حرکتشان را ضدّ اسلام و پیغمبر دانسته و محکوم کرد. برخی خواستند سخن او را با صلوات قطع کنند که نتوانستند. ایشان نزدیک به بیست دقیقه مطالب خود را گفتند و سپس با عصبانیت از مجلس بیرون رفتند.
به این ترتیب، برای مریدان آشکار شد که هدف آمدن علامه درچهای به این مجلس چه بوده است. آنان به سرعت گرد ایشان آمدند تا کسی به ایشان آسیب نرساند. ایشان با همراهی محافظان به مدرسه بازگشت. بعد از رفتن ایشان، مجلسیها مرگ بر
درچهای گفته و حتی به این شعار قانع نشده و کار به جایی رسید که گفتند: جایی که درچهای ایستاده و صحبت کرده، نجس شده، چون او کفر گفته است. از این رو، جایگاه سخنرانی او را با آب کر تطهیر نمودند.
از علامه درچهای، در زمینه فقه، اصول، فلسفه و کلام، آثار علمی گوناگونی به یادگار مانده است. برخی از آنها به چاپ رسیده و بخش عمده آن به صورت خطی باقی مانده است که امیدوارم در آینده به چاپ برسند. این عالم مبارز در روز چهارشنبه 26 ربیعالثانی 1342 از اصفهان به درچه آمد و روز جمعه، قبل از طلوع افتاب، در حمام درچه، به طرز مشکوکی، از دنیا رفت. گفته شده که وی به وسیله ایادی رضاخان مسموم شده است. پیکرش در تخت فولاد، جنب مقبره ملا عبدالکریم گزی به خاک سپرده شد.