یادم است، روزی در خیابان به شخصی برخوردم، که بادبزن میفروخت. او روی این بادبزنها واژههایی را به صورت بافت در آورده بود، به ذهن من رسید که به جای این کلمات چیزی بنویسد، که برای انقلاب سودمندباشد، از او پرسیدم: که متن سفارشی هم روی بادبزنها مینویسی؟ گفت: «باید کلمه کوتاه باشد، تا بتوانیم آن را در بافت میان بادبزن بگنجانیم». من و یکی از طلبهها کمی با او صحبت کردیم، تا او را محکی زده باشیم. فهمیدیم که او فردی بیتفاوت است. برای او دوغ و دوشاب فرقی ندارد. فقط میخواست که بادبزن ساخته و درآمدی داشته باشد. حال به سود شاه یا بر ضد شاه باشد، برایش مهم نیست.
بادبزن فروش که یزدی بود، روی این مساله چندان حساسیتی نداشت، که اگر مطلبی را به او پیشنهاد کردیم، به ماموران گزارش کند. او سفارش ما را پذیرفت. مقداری پول به عنوان بیعانه تهیه کرده و به او داده و گفتیم: روی بعضی بادبزنها «درود بر خمینی» ببافد، و روی بعضی دیگر «سلام بر خمینی».
در آغاز نزدیک به ده هزار بادبزن به ایشان پیشنهاد دادیم، یعنی پنج هزار بادبزن سلام بر خمینی داشته باشد، و پنج هزار دیگر درود بر خمینی. در پرداخت هزینه به زحمت افتادیم، چون بسیاری از این بادبزنها را به این و آن هدیه دادیم، و مثل اعلامیه برای دوستان فرستادیم، تا کلمه خمینی بیشتر بر زبانها بیفتد.
چیزی نگذشت که یک روحانی، اهل شهرضای اصفهان، به نام آقای نجفی از ما
خواست که تعدادی از آنها را با خود به شهرضا و سمیرم ببرد. به همین جهت، پنج هزار بادبزن دیگر برای ایشان سفارش دادیم، که ایشان هزینهاش را پرداخت، اما آنها را تحویل نگرفت.
ایشان گفت: خودتان هر گونه خواستید استفاده کنید. میخواهم بگویم که در طول مبارزه ظرافتهایی پیش میآمد، که گاهی رنگ زیبایی به حرکت مبارزان میبخشید. این بادبزنها یادگارهایی از آن دوران سراسر رنج بود. یادم میآید که یکی از دوستان، وسیلهای مثل مهر از تکههای لاستیک بزرگ، با اندازه تقریبا 60 در 10 برای درآوردنِ نیم رخ عکس آیت الله خمینی ابتکار کرد، که از آن پس اعلامیهها با این مهر مزین به عکس آیتالله خمینی میشد. اتفاقا سری اول اعلامیههایی که به این شکل توزیع کردیم، در یک سفر نسبتا طولانی در کشور پخش شد.
رسم ما بر این بود که نخست اعلامیه را برای طلاب، بدون نام بفرستیم. یعنی طلابی که اهل مبارزه بوده و اعلامیهها را از بین نبرده و توزیع خواهند کرد. برای همین یک روز، همراه یکی از دوستان ـ که اتومبیل داشت ـ به طرف اصفهان حرکت کردیم. از اصفهان به لرستان و بعد الیگودرز، دورود، خرمآباد، خوزستان، اندیمشک، دزفول، اهواز، شوش، آبادان و خرمشهر رفتیم. از راه خوزستان در دو راهی کازرون وارد شیراز شدیم. شیراز در یک مسافرخانهای مدتی استراحت کردیم. سپس به جهرم و فسا رفته و از راه مرودشت و آباده و شهرضا به اصفهان برگشتیم. به این ترتیب سه استان را دور زده، و در تمام مسیرها اعلامیههایی که ممهور به همان مهر پلاستیکی بود، پخش کردیم.
در مسیری که پیمودیم، اعلامیهها را در ماشین جاسازی کرده بودیم، تا گرفتار ساواک نشویم. نخستین جایی که اعلامیهها را آشکار کردیم، الیگودرز بود. وقتی وارد الیگودرز شدیم، روحانی معروف آن منطقه، آیتالله آقای شیخ احمد کروبی ـ پدر آقای شیخ مهدی کروبی ـ بود. وی در الیگودرز، ساکن، متنفذ و اهل مبارزه با شاه و طرفدار آقای خمینی بود. او بیمحابا در منطقه لرستان، برای شناساندن امام خمینی تلاش
میکرد. ساواک هم چند بار ایشان را گرفته و تهدید کرده بود، که از این کار دست بردارد.
منزل آقای کروبی یک سر کانون طلاب انقلابی بود. یعنی طلابی که برای تبلیغ به اطراف سفر داشتند، در این منطقه به خانه ایشان رفته و آنجا ساکن میشدند. ما ناهاری را در منزل ایشان میهمان شدیم. سپس مقداری اعلامیه به ایشان دادیم و حرکت کردیم. بقیه اعلامیهها را، هر کجا که مسجد میدیدیم، پیش از نماز شماری از آنها را در جای مهر نماز میگذاشتیم که مردم آنها را بردارند. تعدادی را هم در گوشهای از مسجد قرار میدادیم.
در این مسافرت به جز گذاشتن اعلامیه در مساجد و تکایا و حسینیهها، امامزادهها و در جاهایی که امکان داشت، با استفاده از همان مهر پلاستیکی، عکس آیتالله خمینی را روی دیوارها حک کرده و زیر عکس هم نوشتیم: «مرجع بزرگ خمینی». آری، ما دوران مبارزه خود را این گونه سپری کردیم. از هر فرصتی و ابتکاری در نهایت بهرهبرداری به سود نهضت امام خمینی کوشیدیم.