از سوی دیگر در این ایام دوستان ما، در نجف مشغول فعالیت بوده و برای آزادی ما تلاش میکردند. در واقع ما فقط امید به این تلاشها داشتیم، بعدها فهمیدم، که آقایان و دوستان به منزل همه مراجع نجف رفته و به منظور آزادی آیت الله منتظری، بنده و آیت الله سید صادق روحانی ـ که در ایرانشهر تبعید بود ـ از حضرت آیت الله العظمی حکیم، درخواست کمک کرده و نامهای نیز از ایشان گرفته بودند.
آقای حکیم برای امیر عباس هویدا ـ نخست وزیر وقت ـ نامهای نوشته بودند. آنگاه دوستان نامه ایشان را به ایران آورده بودند. نامه به دست برادرم رسید، ایشان با برخی دوستان مشورت کرده بودند که چگونه این نامه را به دست هویدا برسانند. سرانجام به این نتیجه رسیده بودند، که از طریق علامه وحید ـ سناتور مجلس سنا، که تصدی مدرسه سپهسالار را داشت ـ این کار را انجام دهند.
از این رو برادر من همراه یکی از آشنایان ـ که با علامه وحید دستجردی آشنایی داشت ـ نزد او رفته و نامه را به ایشان داده بودند. سپس آنان به نخستوزیری رفته بودند. این بار خود آقای علامه وحید، نامه آیت الله حکیم را به دست هویدا رسانده بودند.
این نامه در بهبود وضع ما هیچ تاثیری نکرد. دوباره دوستان نزد آیت الله حکیم رفتند و گفتند: نامهای که برای سه تن نوشته شده بود، کمترین تاثیری نداشته است. از این رو خواهش کرده بودند که نامهای برای آزادی من و آقای منتظری به طور جداگانه نوشته شود، هر چند که هم پرونده بودیم. مرحوم آیت الله حکیم مرحمت کرده و دوباره نامهای نوشتند. نامه دوم هم چندان تاثیری در روال کار ما نداشت.