همان گونه که گفتم، برای اینکه خطر محاکمه و اعدام، متوجه آیت الله خمینی بود، آقایان همچون آیت الله منتظری بیمحابا اقدام کردند. و آنان واهمه محاکمه ایشان را داشتند. آقای منتظری با صراحت لهجه و مصمم به صحنه آمدند. ایشان نامهها را نوشته و بعد هم سریع از مراجع امضا گرفتند، تا از دشمن یک قدم جلوتر باشند. مهمترین نامه، همان نامه دوازده نفری بود، که آقای ربانی و آقای منتظری تنظیم کردند.
این دوازده نفر کسانی بودند، که در میان طلاب و عموم مردم وجهه خاصی داشتند. این اعلامیه در سطح بسیار گستردهای پخش شده و نقش تعیین کنندهای در سراسر ایران داشت. این اعلامیه، در پی تثبیت مرجعیت حضرت آیت الله خمینی، و همچنین اعتراض به دستگیری ایشان نگاشته شده بود. آنگاه که یک سری از این اعلامیهها را به اصفهان بردم، حاج آقا احمد امامی گفتند: «این تعداد اعلامیه برای اصفهان و اردستان و شهرضا و نجف آباد و خمینیشهر کم است». از این رو به وسیله یکی از مریدان ایشان، اعلامیه دوازده نفره را تکثیر کردیم. بیشتر تلاشها و نظارت بر کار و توزیع آن را خودم انجام دادم.
مساله دیگری، که در این دوران سبب افزایش فعالیت من شد، این طرح بود که طلاب نقاط گوناگون کشور ـ که در قم هستند ـ از طرف خود اعلامیهای مستقل داده و با امضای طلاب هر شهر باشد. از این رو فعالیتهای طلاب مقیم قم شروع شد. این کار بسیار جالبی بود. یعنی همزمان با قم، در سایر شهرستانها اعلامیه یاد شده پخش شد، و مسئولیت رساندن این اعلامیهها به شهرستانها، به عهده طلابی بود که در قم ساکن بودند. بنابراین مردم شهرستانها هم متوجه شدند، که در بین امضا کنندگان، امضای طلبههای خودشان نیز هست. این اعلامیهها، با القاب و الفاظ بسیار سنگین و وزین، درباره مرجعیت آیت الله خمینی و نیز خطرهای احتمالی که جان ایشان را تهدید میکرد، تنظیم شده بود.
این اعلامیهها را اول مدرسین و طلاب، و سپس اشخاص دیگر امضا کردند. من موظف بودم که از مدرسین امضا بگیرم. بدین سان هر استان و شهری برای خود اعلامیه امضا و چاپ کرد. گاه یک اعلامیه، چهل یا پنجاه امضا داشت. در هر صورت اعلامیه رواج پیدا کرد و جالب اینکه شهرهای دیگر هم اعلامیه داشتند و این حرکت افزون بر اعلامیه طلاب شهرستانی مقیم قم بود. بهطور مثال طلاب حوزه علمیه اصفهان، برای خود گروهی بوده و فعالیت داشتند. گفتنی است که با وجود برخی مخالفتها که در میان روحانیون متحصن به چشم میخورد، مرجعیت حضرت آیت الله العظمی خمینی، توافق امضا کنندگان را به همراه داشت. بیتردید این حرکت سیاسی، تاثیر بهسزایی در مصونیت و عدم محاکمه و تعرض به ساحت مقدس حضرت امام داشته و رژیم را به عقب نشینی وادار ساخت، چون از زمان دولت دکتر مصدق، قانونی به تصویب رسیده بود که مراجع تقلید از مصونیت سیاسی برخوردار بوده و دولت حق تعرض به ایشان را ندارد.
آیت الله العظمی خمینی، پس از این که از زندان قصر آزاد شد، به خانهای در داوودیه تهران منتقل شد، که به حاج روغنی تعلق داشت. برخی محدودیتها برای ایشان برطرف شد. از جمله رخدادهای مهم در این دوره، پیروزی انقلاب مردم مسلمان
الجزایر بر استعمار فرانسه بود که به استقلال الجزایر انجامید. این رخداد سبب تقویت روحیه مبارزان اسلامی شد. مساله الجزایر بین طلاب و نقل مجالس آنان بود. و بحثهای فراوانی در پیداشت. کشت و کشتار فرانسه در الجزایر، مساله روز بود. کتابی درباره جمیله بوپاشا ـ که زندگینامه وی بود ـ در ارتباط با انقلاب الجزایر نشر یافت. از طرفی گهگاه نوشتارهایی از روزنامه درباره مسائل الجزایر به دست طلاب میرسید.
به خاطر دارم که ما گروهی همدل و همراه بوده و پاتوقمان مدرسه حجتیه بود. آن دوستان عبارتند از آقایان: علی حجتی کرمانی، محمد جواد حجتی کرمانی، حاج سید احمد امامی اصفهانی، جعفر موسوی اردبیلی، سیدهادی خسرو شاهی، که همه به جز آقای سید جعفر از طلاب مدرسه حجتیه بودند. در این جمع، بیشتر بحث از الجزایر و مبارزههای الجزایریها بود. کم کم بحث یاد شده به کلاسهای ما طلبهها کشیده شد، تا جایی که آیت الله منتظری در پایان کلاسهای درسی خود، مساله الجزایر را مطرح میکرد، تا طلاب درباره آن بحث کنند. این برنامه در روند مبارزه ما بسیار، تاثیرگذار بوده و باعث تقویت روحیه و انگیزه مبارزان بود. زیرا ملت مظلوم الجزایر، نیز همانند ملت ما ستمدیده بودند. خوب به یاد دارم، که برای الجزایر پول هم جمعآوری شد. حتی در زمان آقای بروجردی، ایشان با این حرکت همراهی داشتند. خودم شاهد بودم، که شهید محمد منتظری از جانب پدرش کمکهای مالی به مردم الجزایر میرسانید.
در این دوران، که آیت الله خمینی تحت نظر یا زندان بود، طبیعی است که طلاب آرامش چندانی نداشتند. گفتنی است که حتی مجالس ترحیم، به هر دلیل و بهانهای به تشنج کشیده میشد. در حقیقت این همه، بهانهای بود تا طلاب، اسم آقای خمینی را ببرند و صلوات بفرستند، و حتی برای ایشان شعار بدهند. در این گونه مجالس گاه اعلامیه هم پخش میکردند. خودم از کسانی بودم، که سعی داشتم در هر فرصتی اعلامیه پخش کنم. برای این کار، با چاپخانهای در قم قرارداد بسته بودیم، که به طور مخفیانه اعلامیهها را چاپ کند. بهطور مثال، به بهانه تقارن روز تولد آیت الله خمینی با روز ولادت حضرت زهرا، اعلامیهای را چاپ کردیم، که شعری از آقای بهجتی
اردکانی به همراه داشت. من با ایشان رفیق بوده و به منزل ایشان رفتم و گفتم: «شما که طبع شعر دارید، شعری به مناسبت همزمانی ولادتِ حضرت زهرا و فرزندش، یعنی آقای خمینی بگویید. او هم شعری با عنوان «با هم مصادف است دو میلاد باشکوه» را در همان شب سرود و صبح روز بعد آن را به من داد. سپس آن شعر چاپ شده و در سطح گستردهای پخش شد. از آن پس چند بار این اقدام تکرار شد. حاصل این گونه فعالیتها از جانب دوستداران امام، این شد، که دولت سرانجام ناچار شد که آیت الله خمینی را از زندان آزاد ساخته و در حالت حصر، به خانه آقای روغنی در داوودیه تهران انتقال دهد.
بدین سان تا حدودی از محدودیتهای آیت الله خمینی برطرف گشت. اما هنوز هرکسی نمیتوانست به این خانه رفت و آمد داشته باشد. بنده همراه چهار، پنج نفر دیگر به آن جا رفت و آمد داشتیم. در آنجا اوضاع را زیر نظر میگرفتیم. محوطه پر از پلیس بود. پلیسها قدم به قدم ایستاده بودند. سختگیری بود، اما نه به آن شدتی که برای آیت الله خمینی در زندان عشرت آباد بود. به راستی جای شگفت است که امام سجاد علیه السلام فرمودند: «خداوند دشمنان ما را از احمقها قرار داده است». این حدیث عجیبی است. چون کار دولت شده بود مصداقِ «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد». در یک مسافت طولانی، در خیابان قلهک محل رفت و آمد افراد و گروههای گوناگون بود. در طرف دیگر خیابان صف پلیسها به چشم میخورد. هرکس که ناظر این صحنه بود، خواه ناخواه از خود میپرسید که چه شخصیت بزرگی اینجاست، که نیازمند این همه امنیت است؟