فصل نخست : زندگی نامه
ادامه تحصیل در اصفهان
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اباذری ، عبدالرحیم

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1390

زبان اثر : فارسی

ادامه تحصیل در اصفهان

‏من بعد از گرفتن گواهی‌نامه ششم ابتدایی، به ‏‏اصفهان ‏‏آمدم، تا در این شهر به ادامه ‏‎ ‎‏تحصیل بپردازم. از این رو، در دبیرستان سعدی ثبت‌نام کردم. پس از مدتی به دبیرستان ‏‎ ‎‏هراتی رفتم، که نزدیک سی و سه پل قرار داشت. تا کلاس دهم آن‌جا درس خواندم.‏

‏اصفهان‏‏، در زمانی نه چندان دور مرکز مرجعیت بوده و حوزه‌های علمیه اصفهان از ‏‎ ‎

‏رونق خاصی برخوردار بودند. از نقاط گوناگون ایران، افراد برای تحصیل علوم دینی به ‏‎ ‎‏این دیار می‌آمدند. در دوران ما نیز دانشگاه‌های متعدد و معتبری در اصفهان ایجاد شد. ‏‎ ‎‏افرادی که ریشه تحصیلات حوزوی داشتند، زمانی که وارد دانشگاه اصفهان شدند ‏‎ ‎‏تحصیلات حوزوی خود را نیز دنبال کردند. آقای ‏‏سید محمد خاتمی‏‏، یکی از کسانی ‏‎ ‎‏بود که دوران دانشجویی خود را در اصفهان گذرانید. ایشان دروس حوزوی را در ‏‏یزد‏‎ ‎‏خوانده بود. در ایام تابستان و نیز روزهای تعطیلی، با یکدیگر برای گردش به ‏‏درچه‏‎ ‎‏می‌رفتیم.‏

‏مشکل مهم من در شهر ‏‏اصفهان‏‏، مسکن بود. روزها در دبیرستان، و شب‌ها برای ‏‎ ‎‏خوابیدن نزد برادرانم می‌رفتم؛ که در مدرسه نیم‌آور حجره داشته و مشغول خواندن ‏‎ ‎‏دروس حوزوی بودند. مدرسه نیم‌آور همان جایی بود، که جد مادری‌ام، علامه ‏‏سید ‏‎ ‎‏محمد باقر درچه‌ای‏‏، در آن‌جا چهل سال تحصیل و تدریس کرده بود. دایی‌های من و ‏‎ ‎‏نیز مدتی پدرم در آن‌جا درس خوانده بودند. مدرسه نیم‌آور، در واقع مدرسه آبا و ‏‎ ‎‏اجدادی ما بود. یک روز پدرم گفت: خوابیدن تو در حجره مدرسه علمیه نیم‌آور اشکال ‏‎ ‎‏شرعی دارد. چون تو یک محصل دبیرستانی هستی، و مدرسه علمیه برای طلاب علوم ‏‎ ‎‏دینی ساخته شده است. بعد خودش برای رفع این اشکال چنین پیشنهاد داد: شما‏‎ ‎‏همزمان با دوران دبیرستان، دروس طلبگی را شروع کن، تا رفع شبهه شود. برای همین ‏‎ ‎‏در موازات همدیگر، تا کلاس دهم، هم طلبه بودم و هم محصل دبیرستانی. روزها به ‏‎ ‎‏دبیرستان رفته و عصرها در مدرسه نیم‌آور دروس طلبگی می‌خواندم. اوایل فکر ‏‎ ‎‏می‌کردم که نمی‌توانم دو تا درس را به موازات هم بخوانم، اما هم در دروس جدید، و ‏‎ ‎‏هم در دروس حوزه به بهترین شکل پیش رفتم.‏

‏آن روزها در درس‌های ادبیات، به ویژه شعر و مقاله‌نویسی شوق فراوانی داشتم. ‏‎ ‎‏از اساتیدم در ‏‏اصفهان‏‏ بعد از مقدمات و ادبیات، آیت الله حاج ‏‏سید احمد امامی‏‏ بود، ‏‎ ‎‏که از شاگردان ‏‏امام خمینی‏‏ به شمار می‌آمد. دیگری هم آقای ‏‏سید عطاء الله فقیهی‏‏ -‏‎ ‎

‏بود، که هر دو در سن کم از دنیا رفتند. اساتید دیگری نیز داشتم که در جای خود از ‏‎ ‎‏آنان نام خواهم برد. مدتی از شروع تحصیلم در مدرسه نیم‌آور گذشت، که برادرانم ‏‎ ‎‏برای ادامه تحصیل حوزوی به قم رفتند و من در حجره تنها ماندم. چون در دو جا‏‎ ‎‏مشغول تحصیل بودم و بیشتر زحماتم به ویژه در تهیه غذا به دوش برادرانم بود، با‏‎ ‎‏آشپزی آشنا نبودم. در پخت و پز غذا همیشه سرگردان می‌ماندم. یک بار کته‌ای ‏‎ ‎‏درست کردم، که عجیب‌ترین کته پخته شده در جهان بود! ته قابلمه و نیز دور و بر‌ ‏‎ ‎‏آن سوخت، اما وسط آن هنوز آب داشت. این داستان را روزی برای خاله‌ام تعریف ‏‎ ‎‏کردم، ایشان گفت: چنین چیزی محال است. ناچار شدم برای اثبات قضیه قسم ‏‎ ‎‏بخورم که حضرت عباسی من این کته را پختم که دور و بر برنج به اندازه دو سانت ‏‎ ‎‏زغال شد ولی وسط آن آب بود. از این ناشی‌گری‌ها زیاد داشتم. مدرسه نیم‌آور در ‏‎ ‎‏میانه بازار ‏‏اصفهان‏‏است. بیشتر مدارس علمیه اصفهان، مثل ‏‏مدرسه ذوالفقار‏‏، ‏‏مدرسه ‏‎ ‎‏صدر‏‏، ‏‏مدرسه جده بزرگ‏‏، ‏‏مدرسه جدّه کوچک‏‏، ‏‏مدرسه ملا عبدالله‏‏، در بازار ‏‏اصفهان‏‎ ‎‏قرار دارند. از این رو بسیاری از اوقات، ‏‏بازاری‌ها‏‏ و شاگردانشان، یا افراد متفرقه برای ‏‎ ‎‏ساختن وضو و نماز به این مدرسه‌ها آمد و رفت داشتند. این رفت و آمدها ممنوع ‏‎ ‎‏نبوده و نیست. لابه‌لای شاگردهای بعضی از این تجارت‌خانه‌ها یا مراکز تولیدی، ‏‎ ‎‏گاهی افراد هرزه وجود داشت که رفتاری دور از ادب و نزاکت داشتند؛ مثلا بچه‌ ‏‎ ‎‏طلبه‌ای را گیر آورده، و سر به سرش می‌گذاشتند. من همیشه در مقابل‌شان ایستادگی می‌کردم، تا جایی که چند بار کار به دعوا کشید. برایم سخت بود که این صحنه‌ ها را ببینم، چون ممکن بود متلک‌ها و تکه‌پرانی‌های این افراد، به یک بچه طلبه‌ای که تازه از یک ده آمده و جامع المقدمات به دست گرفته، او را در تحصیل علوم دینی سست کرده و باعث شود که او طلبگی را برای همیشه رها کند. آن روزها ـ که افراد کمتر به دنبال طلبگی بودند ـ این احتمال‌ها زیاد بود. از طرفی معتقدم که مدرسه علمیه مکان مقدسی است.‏