روز به روز کار سختتر شد، به بهانههای گوناگون مرا در میان فشارهای روحی و جسمی قرار دادند، تا شاید بتوانند اسمی از مبارزان، و نشانی از کسی، و یا اعترافی درباره کارهای خودم به دست آورند، اما به یاری خدا ناکام ماندند. وقتی دیدند از بازجوییها و شکنجه دادنها نتیجهای نصیبشان نشد، ترفند دیگری در پیش گرفتند، بند سلول مرا از زندانیهای دیگر خالی کرده، و حتی آقای منتظری را هم از آنجا بردند.
من در آن بند تنها ماندم؛ بندی عریض و طویل، در تنهایی و سکوت مطلق و دهشتناک.
زندانیها، از جمله آقای منتظری و آیت الله شیخ غلامحسین جعفری همدانی ـ که مدتی پیشنماز مسجد جامع تهران بودند ـ نسبت به حال و روز من معترض شدند، که چرا درچهای را در بند تنها نگه داشتهاید؟ دوستان و آشنایان در زندان، بیاندازه نگران وضع روحی من شده و در بند عمومی آقایان منتظری و جعفری برای من دعای توسل گذاشته و روضه امام موسی بن جعفر علیه السلام را خواندند. در میان آقایان شخصی به نام آقای خاتم بود که ایشان هم روضهای برای خلاصی من از بند خواندند.
بدین گونه پنج روزی را تنها گذراندم، شاید گفتن این خبر یا شنیدن آن ساده باشد، اما تحمل آن ثانیههایی که به کندی گذشت، کاری سخت و توانفرسا بود. من به لطف حق باز هم ماموران را به زانو درآوردم و همچنان آنان را برای رسیدن به هدف ناکام گذاشتم. در واقع این همه به لطف و قوه الهی بود. ما با دست خالی در مقابل این دژخیمان چیزی نبودیم. اعتراض زندانیان دیگر، به ویژه آقایان منتظری و جعفری به جایی نرسید. من در آن بند تنها بودم، در حالی که این تنهایی همراه با بازجوییهای شبانهروزی بود، این سختیها را با کمک خداوند متعال تحمل کردم، فقط از خداوند توانایی برای مبارزه و تحمل مسالت میکردم. شایسته یادآوری است که دوستان بازجوها را تهدید کرده بودند، که افشاگری کرده و سازمان امنیت را از وضعیت زندانیها آگاه خواهند کرد، اما من همچنان در تنهایی به سر برده و روزهای سختی را میگذراندم. سرانجام پس از پنج روز، زندانیهایی را وارد بند کردند، آنان هم مانند من خطرناک بودند؛ از جمله آقای منتقم قاضی و دو تن دیگر به نامهای عاصف و صابر، که هر دو از سردمداران کمونیستها بودند.