چهاردهم شهریور در خیابان چهارمردان قم، تظاهرات مردم در خیابان، تا ساعت سه بامداد به درازا کشید، ماموران حکومت تا روشن شدن هوا به سوی مردم در خیابانها تیراندازی میکردند. در این تیراندازیها، حجت الاسلام علی اوسطی، یکی از روحانیون مبارز شهر قم ـ که به «روحانی سنگ و قلاب انداز» معروف بوده در میان تظاهر کنندگان قمی چهرهای آشنا داشت ـ تیر خورد و به شهادت رسید. رژیم، اینک که از اعتراض و مقاومت مردم به ستوه آمده بود، مانند حیوان تیر خوردهای، هر از گاه با شیوههای ددمنشانه به ملت هجوم میآورد تا برگی ننگین از جنایتهای خود را در تاریخ ایران ثبت کند. هفدهم شهریور سال 57، جمعی از مردم معترض تهران، در حالی که زنان پیشاپیش آنان بودند، در «میدان ژاله» تهران، بیآنکه از اعلام حکومت نظامی دولت شریف امامی آگاه باشند، در محاصره ارتش گرفتار آمده و سپس به گونه دسته جمعی قتل عام شدند و در آن روز بزرگ و حماسهساز، شگفت انگیزترین و در عین
حال غمانگیزترین صحنههای عشق و ایثار ملت رقم خورد.
شگفتا که راهپیمایان تهرانی از هر گروهی، همراه اعضای خانواده خود، حتی جوانان و کودکان شیرخواره خویش به میدان آمده بودند. در میان جمعیت راهپیمایان معترض، پیر و جوان، مرد و زن، کوچک و بزرگ به چشم میخوردند. آنان همصدا، با شعار «مرگ بر شاه» و «درود بر خمینی» دیوارهای شهر تهران را به لرزه درآوردند و دریغا که چه معصومانه از سوی حکومت به رگبار بسته شدند، راهپیمایان تهرانی فقط به دنبال حقوق از دست رفته خود آمده بودند.
من در آن روز آکنده از حماسه و خون، در میدان ژاله حضور داشتم. آری به چشم خود، جمعه خونین و جنایت شاه را دیدم، پس از شلیکهای عمال رژیم، آن جمعیت بزرگ و منسجم مانند بافتهای رشته رشته گشت. دستهای شهید شده و دستهای مجروح بر کف خیابان و میدان افتاده بودند. کسی نبود که برای درمان، یا حتی کمکشان برود. گروهی از مردم معترض را دیدم که وحشتزده کف خیابان خوابیده بودند، تا از تیررس گلولههای حکومت در امان باشند. گروهی دیگر از آنان را میدیدم که سراسیمه به منازل اطراف پناه بردند، من در میان آنان بودم.
از یاد نمیبرم که در آن روز حماسهساز، تهرانیها درب منازل خویش را باز گذاشته و با روی گشاده به راهپیمایان گریخته از معرکه پناه داده و از آنان صمیمانه پذیرایی کردند.
در جمعه سیاه، یا واقعه هفده شهریور، ملت ایران دلاورانه حماسهای بزرگ آفریدند. بیگمان سخن گفتن از این رخداد، در یکی دو صفحه، مانند چشیدن یکی، دو جرعه آب از دریای بیکران است. اگر من بخواهم صحنه رویارویی مردم و حکومت را در هفده شهریور 57؛ در تهران به تصویر بکشم و چنان که بایسته است از حضور حماسی و مظلومانه مردم سخن گویم، دفتری دیگر میطلبد.
آنچه گذشت، فقط مشاهدههای خودم بود، رخدادی که به چشم خودم دیدم، نه اینکه بخواهم فاجعه هفده شهریور را تعریف کنم. پس از واقعه هولناک هفده شهریور
سال 57؛ برخی در تحلیل سیاسی ماجرا بدین نتیجه رسیده بودند، که مبارزه مردم بر ضد حکومت به پایان خود نزدیک شده و مبارزان راه امام خمینی از داغ و درفش ترسیده، و بیگمان ایشان فرمان آتشبس خواهند داد!
اما واقعیت به گونه دیگری بود، بیتردید تکرار رخدادهایی چون هفده شهریور، ملت ایران را منسجمتر به صحنه مبارزه میکشاند، تا آنان حماسهای شکوهمندتر بیافرینند. به راستی، شب هفده شهریور، شب شگفتی بود، به جز کوچههای اطراف میدان ژاله، خیابانهای شمالی و جنوبی و غربی و شرقی آن میدان، آکنده از جمعیت بود، گویی همه مردم تهران به جوش و خروش درآمدند. گریهها و فریادها برای تهیه پارچه، به منظور درمان زخمیها وضع ویژهای را به تصویر کشیده بود. در آن شب، تهران یکپارچه سیاهپوش و غرق ماتم شده بود، ملت مانند طفلی گمشده، میگریست، اما بیصبرانه منتظر فرمان آیت الله خمینی برای چگونگی ادامه مبارزه بود، حضور شهیدان و مجروحان در کف خیابانها، بیگمان نوری را سراغ میگرفت که در جان امام خمینی جلوهگری داشت. ناگهان پیام رسا و گویا و آرامش دهنده حضرت آیت الله خمینی به ملت معترض ایران رسید، آنگاه بود که زخم زخمیها التیام بخشیده، و خون شهیدان به صورت مشتی بر دهان ددمنشان رژیم فرود آمد، راه را باید ادامه دهیم، ولو بلغ ما بلغ، هرچند که همه ملت شهید شوند. پیام امام، به مناسبت فاجعه هفده شهریور تهران، در حقیقت بیان فلسفه حرکت مبارزان و شهیدان بود. ایشان قاطعانه و فاتحانه چنین فرمودند: «ای کاش خمینی میان شما و در کنار شما در جبهه دفاع از خدای تعالی کشته شده بود». این آرزوی امام بیشتر مردم معترض و انقلابی تهران را به خروش واداشته و سبب گشت که ملت بیش از پیش به هیجان آمده و استوارتر از پیش در صحنه، شعار «مرگ بر شاه» و «درود بر خمینی» را از اعماق وجودش فریاد بزند، آری اندوهها از دلها زدوده شد و نومیدیها همه فرو ریخت.
بدین سان برخلاف تصور رژیم، آتش شعلهور خشم ملت، نه فقط فروکش نکرده و حرکت اعتراض آلود ملت سست نشد، بلکه بسیار منسجمتر گشت. شاید همین واقعه هفده شهریور بود، که حکومت شاه را از پای درآورده و خودکامگان به این نتیجه رسیدند که دیگر توانایی مقابله با ملت گوش به فرمان آیت الله خمینی را ندارند. من به چشم خود شاهد بودم، که هر شهید یا مجروحی که از کف خیابان روی دستها بلند میشد، ملت خشمگین، از ژرفای وجود فریاد برمیآورد: «مرگ بر شاه».
هنوز چند روزی از این واقعه سنگین نگذشته بود، که در بیست و یکم شهریور، حجت الاسلام والمسلمین یحیی نوری ـ معروف به علامه نوری، که ساکن میدان شهدا بودند ـ از سوی رژیم دستگیر شد. در حقیقت، حکومت شاه دست به هر کاری میزد، تا به نوعی در دل مردم رعب و وحشت ایجاد کرده و آنان را از مواضع انقلابیشان به عقب براند. من آن روزها سعی داشتم که در برنامههای شخصی و نیز نشستهای جامعه روحانیت مبارز و نیز نشستهای دیگر در قم و تهران فعال باشم. روزهای هیجانآمیزی را سپری میکردم، به گونهای که گاهی وقت کم میآوردم. با خود میگفتم که به کدام کار باید پرداخت؟ آیا در راهپیماییها شرکت کنم؟ یا منزل علما بروم؟ با مدرسین قم تماس بگیرم؟ به هر حال یکسر در تماس با آقای دکتر بهشتی در منزل ایشان، یا جامعه روحانیت مبارز بودم. اعلامیهها به طور مستمر چاپ و توزیع میشدند. با دوستان فعال و جوانان پرشور گفتوگو داشتم، هدف این بود که شعله مبارزه که اینک برافروخته شده است، شعلهورتر شود.
در بیست و سوم شهریور، به دعوت جامعه روحانیت مبارز تهران، مراسم شب هفت شهیدان هفدهم شهریور با حضور دهها هزار نفر در بهشت زهرا برپا شد. حکومت که درصدد پیشگیری از حضور حماسهآفرین مردم در بهشت زهرا برآمد، ناکام مانده، دهها هزار نفر از پشت دیوارهای بهشت زهرا خود را به داخل رسانده و شعار دادند: «ایران میهن ماست، خمینی رهبر ماست». به راستی در کنار مزار شهیدان هفده شهریور اجتماع شگفتآوری به چشم میخورد، اجتماعی کمسابقه، بازار شعار
همچنان داغ بود: «این سند جنایت پهلویست». در حقیقت در شب هفت شهیدان گرد آمده بودیم، تا با آنان برای استمرار مبارزه با ظلم و ظالمان میثاق ببندیم. شمار بسیاری از اعلامیهها و پیامهای حضرت آیت الله خمینی را، در همان مراسم پخش کردیم، تا رهنمودهای رهبر انقلاب به دست همگان برسد. وحدت مردم در آن روزها، مانند خورشید درخشندهای خودنمایی میکرد، در حقیقت هر ایرانی مانند قطرهای در دریا حل شده بود. بدین گونه بود که ملت، حکومت را در عرصه فداکاری خود به ناکامی و عقبنشینی کشاند.
هجدهم مهر 1357، از سوی جمعی از روحانیون تهران، به مناسبت چهلم شهدای هفده شهریور، اعلامیهای صادر شد و بیست و چهارم مهرماه را عزای عمومی اعلام کردند. ما نیز به مناسبت کشتار مسجد جامع کرمان، و نیز چهلم شهدای هفده شهریور اعلامیه جالبی در منزل با حضور جمعی از بزرگان روحانی شهر ری، تنظیم و چاپ کردیم. از برخی روحانیون امضا گرفتیم. هنگام امضا گرفتن از آقایان توضیح میدادیم، مضمون اعلامیه در ارتباط با شهدای هفده شهریور است. پس از چاپ آن، یکی، دو تن از آقایان گله کردند که این اعلامیه بسیار تند است، ما در آن اعلامیه به طور مستقیم به شاه حمله کرده بودیم، پیامد امضا کردن و امضا گرفتن بسیار وخیم بود و پیشبینی میشد که مشکلی پیش خواهد آمد، اما به یاری و عنایت حضرت حق، هیچ مشکلی پیش نیامد.
آن روزها اندیشهام این بود که اگر قرار است اعلامیهای تنظیم و توزیع شود توزیع کنم، اگر هم اعلامیهای در کار نیست، همراه مردم در تظاهرات شرکت کنم. از اینرو همراه دوستانم، پس از پخش اعلامیهها دست به راهپیمایی میزدیم، بیشتر روحانیون دوست و آشنا پیشاپیش در حرکت بودند. راهپیمایی آن روز برخلاف راهپیماییهای گذشته، به وسیله ماموران دولتی به زد و خورد کشیده شد، و جمع بسیاری از تظاهرکنندگان در خیابانها زخمی و دستهای نیز شهید شدند. آن روز مجروحان را به
بیمارستان منتقل کردیم. چند روز بعد، به مناسبت شهیدان همین راهپیمایی، درصدد برگزاری مجلس ختم مخفی برآمدیم، با دوستان در منزل نشستی داشته و اعلامیهای با امضا تنظیم کردیم. مجلس ختمِ جالبی در مسجد امیرالمومنین، به پیش نمازی حجت الاسلام کاظمی در خیابان بیست و چهار متری شهر ری برگزار شد. جمع بسیاری از روحانیون منطقه شهر ری آمده و در آن مجلس شعارهایی بر ضد حکومت و شاه داده شد.