در همان روزها آقای ربانی شیرازی ـ که از سال گذشته در زندان قصر بود ـ به وسیله برخی دوستان برایم پیغام فرستاد که برای ملاقات ایشان به زندان بروم. بیدرنگ به زندان قصر رفتم. آقای ربانی از زندانبانها اجازه گرفته بود که به حیاط بیاید، تا من ایشان را ملاقات کنم، در آن زمان رسم بر این بود که زندانی از پشت میلههای فضای ملاقاتی، با ملاقات کننده دیدار کند. من و آقای ربانی در میان چمنهای حیاط زندان قصر نشسته و با یکدیگر سرگرم گفتوگو شدیم. در این هنگام، آقای حاج مهدی عراقی، همراه ماموری از بندی به بند دیگر برده میشد. من و آقای ربانی، با ایشان مصافحه و سلام و احوالپرسی کردیم، من از پیش با آقای عراقی آشنا بوده و به ایشان ارادت داشتم.
پس از رفتن آقای عراقی، آقای ربانی به من گفتند اعلامیهای به عنوان اعتراض نسبت به زندانی بودن زندانیان سیاسی کشور نوشته و در آن از آقای خمینی هم پشتیبانی کنید. به ایشان عرض کردم: در این زمینه با چه کسانی مشورت کنم؟ آقای منتظری که در تبعید هستند، محمد منتظری هم که در زندان است، ایشان آیت الله یحیی انصاری شیرازی و آیت الله حسین نوری را ـ که در حال حاضر در قم تشریف دارند ـ به من معرفی کرد. به قم آمده و خدمت آقایان: حسین نوری و یحیی انصاری رسیده و با لطف و مساعت آنان اعلامیه را تنظیم کردیم.
ناگفته نماند که در همان شب به منزل آیت الله شیخ یحیی انصاری شیرازی ـ که از محارم نهضت امام بود. و نقش بزرگی در پیشرفت مبارزات داشته و از شاگردان کم نظیر آیت الله خمینی بودند ـ رفته و نظر ایشان را در ارتباط با متن اعلامیه جویا شدم.
آنگاه به تهران بازگشتم. در تهران مانند همیشه، به وسیله آقای حسن تهرانی و با همکاری دیگر دوستان مبارز اعلامیه چاپ شد.
پس از چاپ؛ اعلامیهها را در کارتن بزرگی جاسازی کردم، ولی حمل و نقل آن برایم دشوار بود، به گونهای که به تنهایی نمیتوانستم اعلامیهها را به قم ببرم، آقای حسن تهرانی پیشنهاد داد که اعلامیهها را به صورت چند کارتن درآوریم تا راحتتر حمل و نقل شود. بنابراین آنها را در کارتن قرار داده، و به وسیله یکی از دوستان آقای تهرانی، به یکی از اتوبوسهای ترانسپورت شمسالعماره بردیم. کارتنها را کف اتوبوس گذاشتم، طوری که مردم از روی آنها رفت و آمد داشته و سبب بدگمانی کسی نباشد.
کانون پخش اعلامیهها قم بود. شیوه کار این گونه بود که در هنگام حمل و نقل اعلامیهها به شهری دیگر، پیش از رسیدن اتوبوس به گاراژ مقصد، در میان راه از ماشین پیاده میشدیم، تا احتیاط رعایت شده باشد. از این رو پیش از رسیدن به قم، به راننده گفتم: قصد پیاده شدن دارم، کمک راننده قبول نکرده و گفت: چون وسایل زیادی داری، بین راه پیاده شدن مشکل است. سپس مستقیم داخل گاراژی نزدیک صحن مطهر حضرت معصومه رفت. ناچار از اتوبوس پیاده شدم، تا ببینم پاسبان یا ماموری در آن حوالی هست یا خیر؟ کمی پیرامون خودم را بررسی کردم. از مامور یا مراقب خبری نبود، انگار به دلیل سردی هوا کسی به کسی اعتنایی نداشت. در این هنگام شاگرد راننده نیز یک سر صدا میزد: صاحب این کارتنها کیست؟ بیاید وسایل خود را تحویل بگیرد، همه مسافرها پیاده شده و ساکهای خود را گرفته بودند.
آن گاه که از پیرامون مطمئن شدم داخل ماشین برگشتم و با کمک شاگرد راننده کارتنها را پایین آوردم. پس وسیلهای تهیه کردم و اعلامیهها را به مدرسه خان ـ مدرسه آقای بروجردی ـ برده و در حجره آقای املائی گذاشتم. روند توزیع اعلامیهها با کمک آقایان: دعایی، طباطبایی و املائی انجام گرفت.
شیوه کارمان بدین گونه بود که در مدرسه خان، اعلامیهها را به صورت بستههای دویست، سیصدتایی برای طلاب شهرستانی، و یا حجرههای مورد اطمینان بستهبندی میکردیم.
در آن روزها روش این بود که برای شناسایی نشدن خود، از طلبه ناشناسی کمک میگرفتیم تا اعلامیهها را توزیع کرده و به دست معتمدین برساند. بعضی از افراد که منزل شخصی داشتند، آن گاه که مطمئن بودیم آنان در خانه نیستند، درب خانه آنان رفته و به خانوادهشان یک بسته اعلامیه میدادیم، که به آنان برسانند. این طلبهها چون خود تمایل به این کارها داشته و از محرمان و آشنایان ما بودند، مشکلی فراهم نمیکردند. گفتنی است که طلاب حجرهها یک کلید مشترک داشتند، که آن را بالای درب حجره گذاشته و همه دوستان میدانستند. طلابی که برای مهمانی میآمدند، نیز کلید حجره را از بالای درب برداشته و داخل حجره میشدند. گاهی وقتها آنان چای هم آماده ساخته، تا طلبه صاحب حجره برسد. ما نیز از این راه بسته اعلامیه را در میان حجره گذاشته و دوباره درب را قفل میکردیم. بدین سان هیچ ردپایی از خود به جای نگذاشته و کسی خبر نداشت که این اعلامیهها از سوی چه شخص یا اشخاصی توزیع شده است.
به هر حال اعلامیهها پخش شد و حالا من باید به تهران باز میگشتم. چون متعهد بودم که از تهران بیاجازه بیرون نروم. آشکار بود که اندکی هراس و دلهرهام فرو ریخته و بیمحابا بین قم و تهران در رفت و آمد بودم، چون نامهها و اعلامیهها را در تهران چاپ و تکثیر و سپس در قم پخش میکردم.