من همراه دو تن از دوستان در مدرسه حجتیه حجره داشتیم. تصمیم گرفتیم که شب، پیش از رفتن به مدرسه و حجره، برویم و چراغانیهای شهر را تماشا کنیم؛ به ویژه چراغانی بازار را که بسیار ویژه و زیبا بود. سه نفری از طریق صحن حضرت معصومه علیها السلام و شیخان به طرف مسجد امام حسن علیه السلام و بازار حرکت کردیم. در میان
راه پیوسته از شکوه مراسم و حضور گسترده مردم، به ویژه حضور آیت الله خمینی ـ که شکوه و جلال بسیاری به مجلس جشن نیمه شعبان بخشیده بود ـ و نیز پیروزی در اجرای دقیق مراسم و سخنرانی شیوای دکتر صادقی صحبت میکرده و از یادآوری آن لذت میبردیم؛ هرکسی چیزی میگفت.
بااین گفتوگوها و خوش و بش کردنها، در حال رفتن به سمت بازار بودیم. در مسیر ما شهربانی قم قرار داشت. ما مسرور از مراسم و بدون اعتنا به پشت سرمان، به طرف بازار در حرکت بوده و نمیدانستیم که از سوی چند مامور لباس شخصی در تعقیب هستیم.
همین طور شادمانه رفتیم تا رسیدیم به چهار راهی که جلوی مسجد امام حسن علیه السلام قرار دارد. یک مسیر به طرف شهربانی بود و مسیر دیگر به سمت کاشان، و آن طرف به تهران، و یک طرف هم به سمت بازار.
از پلههای بازار پایین رفتیم، اما هنوز چند قدمی داخل بازار نرفته بودیم، که دیدیم از سوی لباس شخصیها محاصره شدهایم. نخست دو نفر آمدند و سپس چهار نفر شدند. یکی از آنان مچ مرا گرفت و گفت: «آقا لطفا بیایید سر بازار، کسی با شما کار دارد!» تا سر بازار پنجاه متر فاصله داشتیم. یکی از دوستان گفت: «چه کسی کار دارد؟»
مامورها گفتند: «سر بازار منتظر شمااست». از بازار بیرون آمده و متوجه شدیم، که غیر از آن چهار نفر، چند نفر دیگر نیز از اطراف مراقب ما هستند. دوستانم تا بیرون بازار به همراه من آمدند و بعد متوجه شدند که وضعیت خطرناک شده، من دستگیر شدهام، و در حال حاضر کاری نباید کرد. یکی از دوستان رو به ماموران کرد و پرسید: «او را کجا میبرید؟» مامور جواب داد: «چیزی نیست، یکی، دو دقیقه در شهربانی هست و برخواهد گشت».
چارهای نبود، همراهشان وارد شهربانی و اتاق افسر نگهبان شدم. نخست گفتند: «محتویات جیبهایت را روی میز بریز. من هم هرچه در جیبهایم داشتم بیرون ریختم. خوشبختانه چیزی که از نظر آنها سند جرم باشد، در جیبم نبود، پیش از ورود
به مجلس جشن این پیشبینی را کرده و همه جیبهایم را خالی کرده بودم. دو، سه ساعتی در اتاق شهربانی ماندم و مختصری بازجویی کردند. از آن طرف دوستان به برادرانم ـ که آن زمان ساکن قم بودند ـ خبر دادند که مرا دستگیر کرده و اکنون در شهربانی قم بازداشت هستم.
گفتنی است که دستگیری افراد در آن روزها هنوز رواج پیدا نکرده بود. حکومت سیاستش بیشتر این بود که در ایجاد رعب و وحشت بکوشد. از این رو افراد کمتر بازداشت شده و یا در زندان بودند. با این همه مبارزات شدت داشت و در بیشتر شهرها و حوزههای علمیه به ویژه حوزه علمیه قم مسائل انجمنهای ایالتی و ولایتی، نقل مجالس و مساله روز شده بود، و روز به روز هم بر شدت آن افزوده میشد. حکومت شاه، قصد داشت این مسائل را هرچه زودتر و به آرامی پایان داده و خواست شوم خود را ـ که هتک اسلام و احکام اسلام بود ـ به کرسی بنشاند، اما ندانسته به خطا رفته و فقط بر نا آرامیها میافزودند.
آنان در حقیقت اجرا کننده هر نقشه خائنانهای شدند، اما در نهآیت سدی را در مقابل خود دیدند، از همه مهمتر سد فولادینی به نام آیت الله خمینی، که مثل کوه بلند و استواری در برابر سیاستهای آنان قد برافراشته بود. ساواک برای اینکه زهر چشم گرفته و مبارزه را با ناکامی مردم روبهرو سازد، گهگاه به بازداشت افراد و ایجاد ترس بین مبارزان میپرداخت.