بر پایه سنت، از آغاز سال 45، فعالیت مبارزاتی فرزندان فیضیه در زمان تحویل سال نو، پخش اعلامیه بر ضد رژیم در میان زائران حضرت معصومه علیها السلام بود. در این جریان حجت الاسلام محمد منتظری دستگیر شد. در پی دستگیری شهید محمد منتظری، آیتالله منتظری نیز دستگیر گشته و منزل ایشان، از سوی ساواک مورد غارت و هجوم قرار گرفت. رژیم، که از استمرار فعالیت مبارزان به شدت خشمگین شده بود، به این اندازه راضی نشده و در پی دستگیری این پدر و پسر مجاهد، حجت الاسلام والمسلمین ربانی شیرازی را نیز دستگیر ساخته، و منزل و کتابخانه شخصی ایشان، مورد هجوم و بازرسی ساواک قرار گرفت.
این خبر مانند انفجاری در قم پیچید. چون دستگیری ایشان، با شدت عمل زیادی همراه بود، به گونهای که ماموران حکومت سر آقای ربانی را آن قدر به دیوار کوبیدند، که همسر ایشان از شدت رعب و وحشت فرزند خود را سقط کرد. در پی این اعمال وحشیانه حکومت، و بازداشت و زندانی کردن آقایان منتظری و ربانی، طلاب حوزه علمیه قم به عنوان اعتراض در منزل آیتالله شهابالدین مرعشی نجفی ـ که فردی رئوف و مهربان بود. و نسبت به طلاب عاطفه نظرگیری داشت ـ تحصن کردند. ناگفته نماند که ایشان هرگز طلبهها را از شعار سیاسی دادن در بیت خود باز نمیداشت. این تحصن تا شب ادامه داشت، سرانجام طلاب به تحصن خود پایان داده و پراکنده شدند.
حکومت به این اقدامها بسنده نکرد، و حجج اسلام احمد جنتی و علیاصغر مروارید را نیز دستگیر، و سپس حجت الاسلام اشراقی را تبعید کرد. اگرچه آقای مروارید، به صورت یک دوره، پیوسته در حال دستگیری و آزادی، در حال فعالیت بوده و همهجا حضور داشت، اما تبعید آقای اشراقی از طرف حکومت دلیل خاصی داشت، چون آقای اشراقی نماینده آیتالله خمینی در قم بود. و به عنوان یکی از
وکلای ایشان مسئولیت داشت که بیت آیتالله خمینی را همچنان به روی مشتاقان باز نگه دارند.
در همین دوران بود که اعلامیه تندی از سوی طلاب قم، بدون امضا، تحت عنوان طلاب حوزه علمیه قم، در حمایت از آیتالله خمینی، و محکومیت دولت به دلیل دستگیری آیتالله منتظری و آیتالله ربانی شیرازی، در قم و تهران به سبک زیبایی پخش شد. تنظیم و چاپ این اعلامیهها در حجره بنده، در مدرسه حجتیه انجام شد، سپس شمار زیادی پاکت خریده و اعلامیهها را داخل پاکت گذاشته، و برای شخصیتهای گوناگون، از روحانی، کاسب، بازاری و دولتی در شهرهای گوناگون پست کردیم. آن روزها یا ساواک نیرومند نبود، یا درایت آنچنانی نداشت، که پیگیر این روند شود.
ما اعلامیهها را به دست بعضی از طلاب مدارس علمیه، از جوانهای فعال سپرده و روی بستهها نوشتیم، که این اعلامیهها را به عنوان تکلیف شرعی، به افراد مناسب بدهید. اگر درب حجره طلاب بسته بود، اعلامیهها را به دست همسایگان آنان میسپردیم تا هر طور شده به دستشان برسد.
دو سه تن نیز به تهران، منزل آقای حسن تهرانی رفتیم، که خودش از ارکان مبارزه بود، چه در توزیع، چه در پیدا کردن چاپخانه برای چاپ اعلامیهها. چون ما گاهی به چاپخانههای قم اطمینان نداشتیم و به آقای حسن تهرانی متوسل میشدیم که در تهران چاپخانه مناسبی پیدا کند. در بازار تهران همرزم دیگری به نام آقای غروی داشتیم. او فردی روحانی بود، که مغازه پارچه فروشی هم داشت. من به طور مستمر به مغازه ایشان اعلامیه میبردم. همرزم دیگر من در تهران، فردی بود به نام جواد مقصودی، که در میدان اعدام مغازه داشت، اگرچه در آغاز با ایشان آشنایی نداشتم، اما رفته رفته روابطمان صمیمی و گرم شد، تا جایی که این آشنایی در زندان قزل قلعه تشدید شد، که در آینده به آن اشاره خواهم کرد.