پس از چهارم بهمن 43 که شهید بخارایی و یارانش، حسنعلی منصور ـ نخستوزیر وقت ـ را در مقابل صحن پارلمان ترور نمودند آشکار شد، که نهضت امام خمینی، همچنان ادامه دارد.
به دنبال آن، در شانزده اردیبهشت سال 44، حکم اعدام محمد بخارایی و یارانش از طرف دولت صادر شد. این ماجرا به تحصن دستهای از طلاب و روحانیون در منزل مراجع عظام انجامید.
عضویت رسمی آقای انواری در گروه محمد بخارایی، و همکاری نزدیک آقای هاشمی رفسنجانی، با گروه یاد شده، و پشتیبانی بیدریغ و همه جانبه حوزه علمیه قم از این گروه مجاهد و انقلابی پس از اعدام انقلابی منصور در حقیقت فشارهایی بر مغز
شاه فرود آورد. زیرا طرفداری عملی و علنی روحانیت از مبارزه قهرآمیز و مسلحانه برای رژیم شاه هرگز قابل تحمل نبود. نفوذ معنوی و مقدسِ جامعه روحانیت، در ملت مسلمان ایران خواه ناخواه در گرایش تودههای مسلمان، به جنبش قهرآمیز و مسلحانه تاثیرگذار بود. در این زمینه، من از سوی آیتالله منتظری مامور شدم، که در تهران جریان بخارایی را دنبال کنم، زیرا خانوادههای متهمان، برای جلب کمک در منزل آیتالله العظمی خوانساری تجمع کرده بودند.
این حرکت در زمانی بود، که من در جمع متحصنینِ بیوت آقایان: گلپایگانی و شریعتمداری بودم. در این ایام، طلاب در منزل آیات عظام: گلپایگانی، نجفی و شریعتمداری متحصن شده بودند، آقایان مراجع قم، از معترضان در منازلشان پذیرایی کرده و دستور میدادند که از بیرون برای آنان غذا بیاورند. پیش از این جریان، به صورت دستهجمعی به منازل یکدیگر رفته و سخنرانی داشتند، اما این بار تصمیم گرفتند که در منازلشان به تحصن بپردازند. آقایان: ربانی و منتظری ـ که گرداننده این جریان بودند ـ به ویژه آقای ربانی به من دستور دادند که از این تحصن خارج شوم. آنان گفتند که وظیفه شما این است، که رابط و هماهنگ کننده امور باشید.
من از آنان اطاعت کرده و همراه آیتالله ربانی به منزل آقای منتظری رفتیم، تا درباره چگونگی این تحصن تبادل نظر کنیم. نخست من رابط بین متحصنین شدم، تا حرکت با انسجام کامل انجام گیرد. پس از آن، مامور شدم که به تهران رفته و از طرف آیتالله منتظری، با آیتالله غروی کاشانی ـ که از روحانیون مشهور تهران بود ـ ملاقات کرده و از وی بخواهم، که همراه با مسجدیها برای جلب نظر آیتالله خوانساری، به جمع متحصنین بیت ایشان بپیوندند. وی بیچون و چرا پذیرفت، و به منزل آیتالله خوانساری وارد گردید. انصافا آقای غروی، انسان شجاعی بود. بدینسان با هم میرفتیم و به خانوادههای زندانیان سیاسی و اعدامشدگان سر میزدیم.