آیتالله سید مرتضی درچهای، جد اعلای بنده بوده و از عالمان مورد احترام منطقه به شمار میآمد. او تحصیلات خود را در حوزه اصفهان انجام داد. معروف است که وقتی آخر هر هفته در مسیر اصفهان و درچه رفت و آمد میکرد، راضی نمیشد برایش اسب و قاطر مهیا کنند و اغلب پیاده این مسیر را طی مینمود. سرانجام مردم درچه به حضورش آمده و میگویند: آقا! این کار شما به آبروی ما لطمه میزند. در نهایت ایشان بااصرار مردم قبول میکند، اما به شرطی که فقط تا دروازه اصفهان از این وسیله استفاده کند.
او به خاطر رعایت حال عالمان دیگر امام جماعت نشده و دیگران را در امامت بر خود مقدم میداشت. در نزدیک منزلش مسجدی به نام ایشان ساختند، اما باز هم نپذیرفته و کس دیگری امام جماعت آنجا شد. اکنون آن مسجد به نام مسجد سید مرتضی معروف است. میر سید علی درچهای یکی از فرزندان او نقل میکند: ایام قحطی چیزی در خانه نداشتیم. پدرم مرا صدا زد و فرمود: سید علی! آن مجمعه را بردار و برو در بازار سُده (خمینیشهر فعلی) آن را بفروش و با پولش گندم و آرد بخر و بیاور. من ناراحت شدم و گریه کردم. پدر چون حال مرا دید، فرمود: سید علی! ناراحت مباش، خداوند این مجمعه را برای همین روز به ما داده است. من رفتم تاآماده بشوم. ناگهان در منزل زده شد. رفتم در را باز کردم و دیدم غربالی از نان و گوشت گوسفند برای ما هدیه آوردند. بدین سان مشکل حل شد.
جد اعلای ما، مرحوم آقا سید مرتضی، چهار فرزند پسر به نامهای: سید
محمدحسین، سید محمدباقر، سید محمدمهدی و سیدعلی داشت، که سه نفرشان از مراجع و عالمان بزرگ به شمار میآیند. دو نفر اول هم جد پدری و مادری من هستند، که در اینجا به معرفی اجمالی آن دو بزرگوار میپردازم.