سال 1348 در مدرسه قدس بودم، که گروهی از بزرگان شهر ری ـ که بعضی از آنان به دیار باقی شتافتهاند، نزد من آمدند. این آقایان عبارتند از: مرحوم آقای خلیلی، آقای حاج حسن پور بختیاری، مرحوم ظهیری و آقای غیوری و دیگران. آنان رو به من کرده
و گفتند: شما برای تدریس از شهر ری به خیابان پهلوی ـ ولی عصر کنونی ـ میروید، در حالی که مسیرتان دور است. چرا در شهرری مشغول اینگونه کارها نمیشوید؟ سپس یکی از آقایان پیشنهاد تدریس در مدرسهای به نام «مدرسه سجادی» در خیابان سیمان، میدان صفائیه، را داد. من در پاسخ آنان گفتم: حالا ببینم نظر مسئولان دبیرستان قدس در این باره چیست؟
این بار هم، آقای ابطحی ـ که واسطه رفتن من به دبیرستان قدس شده بود ـ وارد میدان شد و یکی، دو نشست با من صحبت کرد و مرا برای رفتن به مدرسه اسلامی سجادی، که وابسته به جامعه تعلیمات اسلامی بود، تشویق کرد. بدینسان من در سمت نظامت و سرپرستی وارد مدرسه سجادی شدم. در آنجا بین من و هیات سرپرستی مدرسه قراردادی بسته شد. و از آن پس من به عضویت شورای سرپرستی مدرس هدر آمده و کارهای مدرسه را به من واگذار کردند.