من حدود 13 ـ 14 سال داشتم و در درچه درس میخواندم. چند روزی بود برای دیدن برادرانم به اصفهان رفته بودم. شاهد بودم که نیروهای نظامی تلاش میکردند تا
روحانیون را متفرق کنند. در این میان دستهای از طلبهها زخمی شده و یکی از طلبهها به اسم کیائی بر اثر ضربه لگد یکی از ماموران در جوی آب افتاد و کشته شد. جنازه او در بیمارستان خورشید بود. برخی از طلاب به بیمارستان رفتند تا جنازه وی را تحویل بگیرند. گروهی از عالمان سایر مدارس هم بوده و بدین سان روحانیون پیشقدم و پیشکسوت بودند. جمعیت بسیاری گرد آمده بود، دست کم دویست نفر طلبه آمده بودند. بازاریها و دیگران هم در مقابل بیمارستان خورشید گرد آمده بودند، تا جنازه را تحویل بگیرند.
اختلاف نظر بر این بود که جنازه را به اصفهان آورده و از تشییع آن بر ضد حکومت پهلوی استفاده شود. دستهای هم معتقد بودند، که این مساله درگیری به دنبال داشته و احتمال کشته دادن دارد. بالاخره جنازه را به تخت فولاد، خارج از شهر اصفهان بردند. پیشکسوت و سردمدار این قضیه آیت الله حاج آقاحسین خادمی بود. گردانندگان این مجلس، یکی از وعاظ به نام آقای معزی، و نیز فرد دیگری به نام آقای طاهری بود. یادم است که شخصی به نام حسن صدر سخنرانی خوبی کرد. ایشان در نظر داشت نماینده مردم اصفهان در مجلس شورای ملی شود. او آن روز در این جلسه شرکت کرد و اجازه خواست که بعد از یک روحانی ـ که منبر رفته بود ـ سخنرانی کند. اما طلاب و روحانیون دل خوشی از حسن صدر نداشتند. از این رو مخالفان وی رفته و در میانه سخنرانی او بلندگو را قطع و وصل کردند تا سخنرانی او را با مشکل مواجه سازند.
روز سی تیر ـ که روز برکناری قوام و بازگشت مصدق بود ـ برای مردم روز شادی بود. مردم در کوچه و خیابانهای اصفهان اشعار تصنیفی میخواندند. نخست وزیری مصدق مدتها طول کشید. اواخر حکومت وی بود که تودهایها هم به طرفداری از او به پا خاستند. ملت آشکارا از دکتر مصدق پشتیبانی کرده و کمکم با حمایت مردمی، مخالفت با شاه شروع شد. شعارها به صراحت بر ضد شاه بود. عکسهای شاه را از در و دیوار برداشته و مجسمههای او را پایین کشیدند. من خودم شاهد پایین کشیدن
مجسمه شاه در میدان انقلاب اصفهان بودم. این مجسمه در میدان انقلاب جلوی سی و سه پل قرار داشت. در حالی که هزاران نفر شعار مرده باد شاه میدادند، مردی از نردبان بالا رفت و روی گردن ـ اسبی که شاه سوارش بود ـ رو به طرف مجسمه شاه نشست و در مقابل مردم چند سیلی به صورت شاه زد. موج خنده میدان را آکنده ساخت. سپس سیم بکسلی را که به او داده بودند، به کمر اسب انداخت و سر دیگر آن را در خیابان به یک تانکر نفتکش بسته بودند. در شرایطی که میدان زیر امواج مرده باد شاه، کف زدن و خنده مردم ناراضی بود، نفتکش حرکت کرده و مجسمه شاه و اسب او را پایین آورد. به دنبال این حرکت مردمی بود که شاه از ایران فرار کرد. بعد از کودتای آمریکایی، ارتشبد زاهدی در روز 28 مرداد ـ که طرفداران مصدق و تودهایها قلع و قمع شدند ـ به ایران برگشت.
حکومت مصدق به نفوذ چشمگیر و گستردهای که آیت الله کاشانی در میان عموم مردم، به ویژه مردم متدین داشت، چندان بها نداده و قدر و منزلت او را ندانسته و از او در راه نجات مردم بهره نگرفت. با خروج شاه گمان کردند که بدون تکیه به روحانیت میتوانند وضعیت موجود را حفظ و کنترل کنند. در واقع آنان به تودهایها و کمونیستها دل خوش کردند. و از طرفی از قدرت مرجعیت آیت الله بروجردی و حوزه علمیه قم بیخبر بودند.
این گونه حرکتها سبب شد که سپهبد زاهدی بسیار سریع شاه را برگرداند. در همان روز 28 مرداد، در خیابان چهارباغ اصفهان، هزاران نفر در حالی که به طرف سی و سه پل در حرکت بودند، شعار مرده باد شاه و زنده باد مصدق سر دادند. در همین حال در خیابان روبهرو، یکی دو گروه چند نفره و کمتحرک به موازات آنان جلو میرفتند و جاوید شاه میگفتند. طرفداران مصدق خود راآنقدر نیرومند حس میکردند که وقتی به سربازانی که در مسیر، دوتا، دوتا به عنوان دکور ایستاده بودند، میرسیدند، به شاه توهین میکردند. کسی را دیدم که جلو رفت و دست زیر چانه سربازی گذاشت و گفت: آقای سرباز این لباسهای ننگ را باید از تن درآورید، دیگر زمان مصرف آن
گذشت. سربازها هم با حقارت سخنان مردم را گوش داده و جز صبر و تحمل چارهای نداشتند.
این روال تا زمانی ادامه داشت و ما هم در عالم نوجوانی در خیابانها رفت و آمد داشتیم. شاید حدود ساعت سه بعد از ظهر بود که اوضاع دگرگون شد. لحنها عوض شدند و شعارها تغییر کردند. در کمتر از یک ساعت، صحنه دو خیابان چهارباغ، 180 درجه تغییر کرد. گروه اندک طرفدار شاه، حالا هزاران نفر شده و در خیابان روبهرو از جمعیت طرفدار مصدق تعدادی انگشتشمار باقی مانده بودند که کمکم به صفر رسید. تانکها در خیابانها به راه افتادند. ماشینهای متعدد با پرچم و عکس شاه در خیابانها شعار داده و میگفتند که شاه برگشته است. به هر حال بی اعتنایی به سخن بزرگانی چون آیت الله کاشانی، و مرجع وقت آیت الله بروجردی، تلاشهای مردم را به هدر داد.
گروههای سیاسی و چهرههای معروف حزب توده، بیدرنگ به شکرانه بازگشت شاه جشنهایی مختصر ترتیب داده و شیرینی پخش کردند، تا مبادا به اتهام تلاشهای گذشتهشان دستگیر و زندانی شوند.