در آن روزها شخصی به نام ابوالفضل بود، که در مجالس ترحیم، قرآن به حاضران میداد و نیز فاتحه و صلوات میفرستاد. به او «آقا ابول» میگفتند. کارش همین بود، و از این راه هزینه زندگیاش را به دست میآورد. اهل سیاست نبود، اما روش خاصی برای خودش داشت. آقا ابول در شهر قم میگشت، و مجالس ترحیم را در مناطق گوناگون شناسایی میکرد. سپس به مدرسه فیضیه میآمد و روی سنگ لب حوض میایستاد و نشانی آن مجالس را اعلام میکرد. او به گونهای نشانی مجالس ترحیم را میداد که طلبهها، از جلوی منزل آیت الله خمینی عبور کنند. آقا ابول به این بهانه در هر نشانی دادن، یکی، دو بار نام حضرت امام خمینی را بر زبان میآورد، و طلبهها صلواتهای پیاپی میفرستادند. سرانجام یک روز ساواک آقا ابول را گرفت و یک گوشمالی حسابی به او داده و از او التزام گرفت که دیگر این گونه نشانی مجالس ترحیم را ندهد. فردای آن روز که او به فیضیه آمد، دیدیم روش خود را عوض کرده است. در این مرحله دیگر آشکارا، از آیت الله خمینی نام نمیبرد. فقط با اشاره و کنایه میفهماند که طلبهها از جلوی خانه امام عبور کنند. طلبهها که منظورش را میفهمیدند، برای امام خمینی سلام و صلوات میفرستادند.
شاید برای نسل امروز ـ که آن فضای اختناق و خفقان را ندیدهاند ـ این گونه کارها، خندهدار و پیش پا افتاده تلقی شود. اما باور من این است که در حقیقت، همین
کارهای کوچک، زیر بنای آن انقلاب عظیم اسلامی و جهانی شد. یعنی آن روزها به گونهای بودند، که چارهای جز این اقدامها نبود. فقط خدای متعال و افراد انقلابی ـ که در جریان مبارزه بودند ـ میدانند، که در آن دوران با چه خون دل خوردنهایی، شاگردان و پیروان آیت الله خمینی، توانستند وفادار به راه امام مانده، و جنایتها و خیانتهای رژیم پهلوی را برای مردم آشکار سازند.