در یکی دیگر از اعیاد اسلامی، در نجف همراه دوستانِ طلبه مدرسه آیتالله بروجردی، به منظور تبریک عید به دیدن مراجع تقلید، از جمله آیتالله سید محمود شاهرودی رفتیم. هنگام ورود به دلیل دوستی و رفاقت با فرزندان ایشان، من پیشقدم گشته و
زودتر از دوستان وارد منزل شدم، سراسر مجلس عالمان بزرگی حضور داشتند، هنگام معانقه با آیتالله شاهرودی، به جای: «الحمدللهالذی جعلنا من المتمسکین بولایه علی امیرالمومنین»، گفتم: «اللهم لک...».
ناگهان مجلس مانند بمب ترکید، دچار شگفتی شدم که چرا این طور شد؟ در حالی که به حاضران چشم دوخته بودم، منتظر ماندم که مجلس ساکت شود، پس از جلوس و سکوت مجلس، تازه فهمیدم که چه دسته گلی آب دادهام. آن روز دسته گل من حسابی مجلس را گرم کرد، پس از دیدار با آقای شاهرودی، دوستان پیشنهاد دیدن آیتالله سید عبدالله شیرازی را دادند، این بار دیگر به عمد مرا جلو انداختند. من هم تسلیم شدم و پیش از همه وارد منزل و اتاق شدم. عالمان و شخصیتهای علمی نشسته بودند، من هم به منظور معانقه و عرض ادب به سراغ صاحب بیت، یعنی آقای شیرازی رفتم. اشکال کار اینجا بود، که تا آن روز ایشان را ندیده بودم، مجلس را بررسی کردم، تا ایشان را بشناسم، سمت چپ مجلس آقایی خوش سیما و جذاب پتویی روی پاهایش کشیده، و با وقار و نورانی نشسته بود، جلو رفته و با این بزرگوار معانقه کردم، باز اتاق منفجر شد، در میان خنده دوستان و حاضران گم شده بودم، اما این بار همرنگ جماعت شدم و همراه آنان خندیدم! بدون این که بدانم چرا باید بخندم! خندهها که تمام شد، تازه فهمیدم که اشتباه کردهام و آقای شیرازی فرد دیگری است. آن بزرگواری که خدمت او رسیده بودم، آیتالله سلطان الواعظین شیرازی بوده است. در هر حال آیتالله شیرازی و آقایان دیگر را در این بیت شریف زیارت کرده و از حضورشان بهره بردیم.