فصل پنجم : تبعید امام به نجف
دیدار منتظری و شیرازی در کربلا
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اباذری ، عبدالرحیم

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1390

زبان اثر : فارسی

دیدار منتظری و شیرازی در کربلا

‏یکی دیگر از برنامه‌های آیت الله منتظری در نجف، رساندن نامه‌های تنظیم شده‌ای بود، ‏‎ ‎‏که برای پادشاه یا رئیس جمهور کشورهای گوناگون آماده شده بود، و ما باید این ‏‎ ‎‏نامه‌ها را به سفارتخانه‌های مربوطه، به دست سفیرانشان می‌رساندیم. در واقع از این ‏‎ ‎‏طریق گزارشی از جنایت‌های شاهنشاهی در ایران، به گوش سران کشورهای دیگر ‏‎ ‎‏می‌رسید. این کار کمی سنگین و خطرناک بود، چون این نامه‌ها گزارش مبسوطی از ‏‎ ‎‏سیاست شاه ایران، نسبت به مردم و طلاب حوزه‌های علمیه، و مراکز اسلامی و دینی را‏‎ ‎‏به همراه داشت. نخست قرار شد که اگر ممکن باشد در کشورهای یادشده نفوذ کنیم؛ ‏‎ ‎‏مثلا من همراه شخص دیگری به آن جا بروم، در غیر این صورت به کمک طلاب مبارز ‏‎ ‎‏حوزه علمیه نجف، و یا از راه دیگری این کار را عملی کنیم. قرار شد که با آقای سید ‏‎ ‎‏محمد شیرازی مشورت کنیم، چون ایشان از محارم ما بودند. از این رو همراه آیت الله ‏‎ ‎‏منتظری به کربلا، منزل آیت الله سید محمد شیرازی رفتیم. وقتی وارد منزل ایشان ‏‎ ‎‏شدیم، آقایی به عربی پرسید: چه کار دارید؟ توضیح دادیم که برای دیدار آقای شیرازی ‏‎ ‎‏آمده و با ایشان کار داریم. ما را راهنمایی کرد و در اتاقی نشستیم. چند دقیقه بعد آقای ‏‎ ‎‏سید محمد شیرازی وارد شدند، از جا بلند شدیم، نخست آقای منتظری با ایشان معانقه ‏‎ ‎‏و مصافحه کردند، و سپس بنده عرض ادب و احترام کردم. هنگام برخورد آقای ‏‎ ‎‏شیرازی با‌ آقای منتظری، احساس کردم که آیت الله شیرازی، آقای منتظری را نشناختند. ‏‎ ‎‏از این رو مناسب دیدم که آقای منتظری را خدمت ایشان معرفی کنم، عرض کردم که ‏‎ ‎‏ایشان آیت الله منتظری هستند. آیت الله شیرازی بی‌درنگ فرمودند: آیت الله منتظریِ ‏‎ ‎‏نجف‌آبادی؟ گفتم: بله، آقای شیرازی دوباره با آقای منتظری معانقه گرمی کرده و کنار ‏‎ ‎

‏هم نشسته و گرم صحبت شدند. طی صحبت‌ها، آیت الله شیرازی به آقای منتظری ‏‎ ‎‏گفتند: من سال‌ها است که مایل بودم شما را زیارت کرده و از نزدیک ببینم. دورادور ‏‎ ‎‏ارادتمند شما بوده و هستم. چون این دیدار در منزل ایشان انجام گرفت، ایشان به ‏‎ ‎‏اطرافیان خود گفتند: اگر کسی آمد و با من کاری داشت، او را در اتاق دیگری بپذیرید.‏

‏آقای منتظری از وضع ایران و حکومت و رژیم شاهنشاهی و طلاب و حوزه‌های ‏‎ ‎‏علمیه و زندانیان سیاسی، برای آیت الله شیرازی سخن گفتند و سپس وارد اصل بحث ‏‎ ‎‏شدیم. آقای منتظری با اشاره به من گفت: ایشان از طلاب خوب حوزه علمیه قم بوده و ‏‎ ‎‏برای کاری به عراق آمده است. ایشان نیاز به همکاری شما دارد، چون‌ در عراق غریب ‏‎ ‎‏هست. البته در گذشته به عراق آمده، اما با امور اداری آن چندان آشنایی ندارد، از طرفی ‏‎ ‎‏ممکن است ایشان تحت تعقیب ساواک ایران باشد، اگر آنان بفهمند که او در عراق چه ‏‎ ‎‏کرده، رفتن وی به ایران مشکل‌ساز خواهد شد.‏

‏آیت الله سید محمد شیرازی قول مساعد داد و گفت که هرگونه کمکی که در این ‏‎ ‎‏زمینه بتواند، انجام خواهد داد. ایشان یادآور شد که افراد مورد اعتمادی دارد، که در این ‏‎ ‎‏امر کمک خواهند کرد، بعد از پایان نشست، از منزل آقای سید محمد شیرازی بیرون ‏‎ ‎‏آمدیم. آقای منتظری رو به من کرده و فرمودند: آقا تقی، شما خودتان بعدها خدمت ‏‎ ‎‏آقای شیرازی برسید و در کارهایتان از ایشان راهنمایی بگیرید.‏

‏از آن پس، من هرگاه با مشکلی روبه‌رو می‌شدم، و یا به رایزنی نیاز داشتم، به منزل ‏‎ ‎‏آیت الله سید محمد شیرازی می‌رفتم. به راستی ایشان در زمینه‌ نامه‌هایی که باید به ‏‎ ‎‏سفرای کشورهای عربی و اسلامی برسانم کمک شایانی انجام دادند. در برخی ‏‎ ‎‏سفارتخانه‌ها ایشان آشنا داشتند، و نامه یا توصیه‌ای به دوستان خود می‌کردند، مانند ‏‎ ‎‏سفارتخانه‌های: ‏‏تونس‏‏، ‏‏مراکش‏‏، ‏‏اندونزی‏‏، ‏‏عربستان سعودی‏‏، ‏‏سوریه‏‏، ‏‏لبنان‏‏، ‏‏مصر‏‏. از این ‏‎ ‎‏سفارتخانه به آن سفارتخانه رفتن، برای من ماجرایی داشت. بعضی وقت‌ها دادن نامه به ‏‎ ‎‏دست سفیر به این راحتی نبود و من مقید بودم که با دست خود، نامه را به سفیر و یا‏‎ ‎‏سرکنسول بدهم، که مبادا نامه به دست منشی‌ها و یا دفتردارها و کارگران سفارتخانه‌ها‏‎ ‎

‏بیفتد. برخی وقت‌ها کار آن قدر مشکل و گره خورده بود، که به ‏‏ائمه اطهار‏‏ متوسل ‏‎ ‎‏می‌شدم، تا گشایشی حاصل شود.‏

‏گاهی مجبور بودم که از کارکنان سفارتخانه‌ها، چهره سفیران را بپرسم؛ مثلا سفیر ‏‎ ‎‏اندونزی یا مراکش یا تونس چه شکلی است؟ تا به محض ورود به سفارتخانه‌ای، سفیر ‏‎ ‎‏را شناخته و نامه را به ایشان بدهم.‏

‏چند روزی در بغداد تلاش کردم، که نامه‌های سفارتخانه‌های عربی و اسلامی را، به ‏‎ ‎‏دست سفیران و یا به دست مسئول دفترها برسانم. در آن روزها نگران دولت عراق بودم، ‏‎ ‎‏که مبادا ماموران عراقی مرا به خاطر این کار دستگیر و تحویل ساواک دهند. با دکتر ‏‎ ‎‏صادقی که صحبت و مشورت کردم، گفت: آنان این کار را نخواهند کرد، چون اگر قرار ‏‎ ‎‏بر دستگیری بود، خود من را دستگیر کرده و تحویل ساواک می‌دادند، پس معلوم است ‏‎ ‎‏که توانایی این کار را ندارند. افزون بر آن، کسانی در عراق هستند که از ایران گریخته، و ‏‎ ‎‏یا این که مشغول مبارزه بر ضد رژیم شاهنشاهی هستند، مثل آقای ‏‏سید محمود دعایی‏‏ و آقای محمد منتظری، که دولت عراق اقدامی بر ضد آنان نکرده است. سخنان دلگرم‌کننده ‏‎ ‎‏آقای ‏‏صادقی تهرانی‏‏ باعث شد که خیالم آسوده شود. در بغداد چون جایی را بلد نبودم، ‏‎ ‎‏از برخی دوستان مثل آقای ‏‏عیسی مرتضوی‏‏ ـ که از بستگان خود من بود ـ‌ بهره می‌بردم، ‏‎ ‎‏چند روزی با هم به بازار، اماکن دولتی و اماکن زیارتی، مثل قبور اربعه و مرقد ‏‏شیخ ‏‎ ‎‏کلینی‏‏ رفتیم. ایشان مراکزی را بلد بود، که قابل احترام شیعیان و یا اهل تسنن بود، مثل ‏‎ ‎‏قبر ‏‏شیخ عبدالقادر‏‏، ایشان اطلاعاتی در اختیار من می‌گذاشت که بسیار سودمند بود. در ‏‎ ‎‏آن روزهای تنهایی، آقای عیسی مرتضوی یار و مونس شایسته‌ای بود، ایشان بی‌گمان ‏‎ ‎‏متوجه روند مبارزاتی من شده و صمیمانه مدد می‌رسانید.‏