یکی دیگر از برنامههای آیت الله منتظری در نجف، رساندن نامههای تنظیم شدهای بود، که برای پادشاه یا رئیس جمهور کشورهای گوناگون آماده شده بود، و ما باید این نامهها را به سفارتخانههای مربوطه، به دست سفیرانشان میرساندیم. در واقع از این طریق گزارشی از جنایتهای شاهنشاهی در ایران، به گوش سران کشورهای دیگر میرسید. این کار کمی سنگین و خطرناک بود، چون این نامهها گزارش مبسوطی از سیاست شاه ایران، نسبت به مردم و طلاب حوزههای علمیه، و مراکز اسلامی و دینی را به همراه داشت. نخست قرار شد که اگر ممکن باشد در کشورهای یادشده نفوذ کنیم؛ مثلا من همراه شخص دیگری به آن جا بروم، در غیر این صورت به کمک طلاب مبارز حوزه علمیه نجف، و یا از راه دیگری این کار را عملی کنیم. قرار شد که با آقای سید محمد شیرازی مشورت کنیم، چون ایشان از محارم ما بودند. از این رو همراه آیت الله منتظری به کربلا، منزل آیت الله سید محمد شیرازی رفتیم. وقتی وارد منزل ایشان شدیم، آقایی به عربی پرسید: چه کار دارید؟ توضیح دادیم که برای دیدار آقای شیرازی آمده و با ایشان کار داریم. ما را راهنمایی کرد و در اتاقی نشستیم. چند دقیقه بعد آقای سید محمد شیرازی وارد شدند، از جا بلند شدیم، نخست آقای منتظری با ایشان معانقه و مصافحه کردند، و سپس بنده عرض ادب و احترام کردم. هنگام برخورد آقای شیرازی با آقای منتظری، احساس کردم که آیت الله شیرازی، آقای منتظری را نشناختند. از این رو مناسب دیدم که آقای منتظری را خدمت ایشان معرفی کنم، عرض کردم که ایشان آیت الله منتظری هستند. آیت الله شیرازی بیدرنگ فرمودند: آیت الله منتظریِ نجفآبادی؟ گفتم: بله، آقای شیرازی دوباره با آقای منتظری معانقه گرمی کرده و کنار
هم نشسته و گرم صحبت شدند. طی صحبتها، آیت الله شیرازی به آقای منتظری گفتند: من سالها است که مایل بودم شما را زیارت کرده و از نزدیک ببینم. دورادور ارادتمند شما بوده و هستم. چون این دیدار در منزل ایشان انجام گرفت، ایشان به اطرافیان خود گفتند: اگر کسی آمد و با من کاری داشت، او را در اتاق دیگری بپذیرید.
آقای منتظری از وضع ایران و حکومت و رژیم شاهنشاهی و طلاب و حوزههای علمیه و زندانیان سیاسی، برای آیت الله شیرازی سخن گفتند و سپس وارد اصل بحث شدیم. آقای منتظری با اشاره به من گفت: ایشان از طلاب خوب حوزه علمیه قم بوده و برای کاری به عراق آمده است. ایشان نیاز به همکاری شما دارد، چون در عراق غریب هست. البته در گذشته به عراق آمده، اما با امور اداری آن چندان آشنایی ندارد، از طرفی ممکن است ایشان تحت تعقیب ساواک ایران باشد، اگر آنان بفهمند که او در عراق چه کرده، رفتن وی به ایران مشکلساز خواهد شد.
آیت الله سید محمد شیرازی قول مساعد داد و گفت که هرگونه کمکی که در این زمینه بتواند، انجام خواهد داد. ایشان یادآور شد که افراد مورد اعتمادی دارد، که در این امر کمک خواهند کرد، بعد از پایان نشست، از منزل آقای سید محمد شیرازی بیرون آمدیم. آقای منتظری رو به من کرده و فرمودند: آقا تقی، شما خودتان بعدها خدمت آقای شیرازی برسید و در کارهایتان از ایشان راهنمایی بگیرید.
از آن پس، من هرگاه با مشکلی روبهرو میشدم، و یا به رایزنی نیاز داشتم، به منزل آیت الله سید محمد شیرازی میرفتم. به راستی ایشان در زمینه نامههایی که باید به سفرای کشورهای عربی و اسلامی برسانم کمک شایانی انجام دادند. در برخی سفارتخانهها ایشان آشنا داشتند، و نامه یا توصیهای به دوستان خود میکردند، مانند سفارتخانههای: تونس، مراکش، اندونزی، عربستان سعودی، سوریه، لبنان، مصر. از این سفارتخانه به آن سفارتخانه رفتن، برای من ماجرایی داشت. بعضی وقتها دادن نامه به دست سفیر به این راحتی نبود و من مقید بودم که با دست خود، نامه را به سفیر و یا سرکنسول بدهم، که مبادا نامه به دست منشیها و یا دفتردارها و کارگران سفارتخانهها
بیفتد. برخی وقتها کار آن قدر مشکل و گره خورده بود، که به ائمه اطهار متوسل میشدم، تا گشایشی حاصل شود.
گاهی مجبور بودم که از کارکنان سفارتخانهها، چهره سفیران را بپرسم؛ مثلا سفیر اندونزی یا مراکش یا تونس چه شکلی است؟ تا به محض ورود به سفارتخانهای، سفیر را شناخته و نامه را به ایشان بدهم.
چند روزی در بغداد تلاش کردم، که نامههای سفارتخانههای عربی و اسلامی را، به دست سفیران و یا به دست مسئول دفترها برسانم. در آن روزها نگران دولت عراق بودم، که مبادا ماموران عراقی مرا به خاطر این کار دستگیر و تحویل ساواک دهند. با دکتر صادقی که صحبت و مشورت کردم، گفت: آنان این کار را نخواهند کرد، چون اگر قرار بر دستگیری بود، خود من را دستگیر کرده و تحویل ساواک میدادند، پس معلوم است که توانایی این کار را ندارند. افزون بر آن، کسانی در عراق هستند که از ایران گریخته، و یا این که مشغول مبارزه بر ضد رژیم شاهنشاهی هستند، مثل آقای سید محمود دعایی و آقای محمد منتظری، که دولت عراق اقدامی بر ضد آنان نکرده است. سخنان دلگرمکننده آقای صادقی تهرانی باعث شد که خیالم آسوده شود. در بغداد چون جایی را بلد نبودم، از برخی دوستان مثل آقای عیسی مرتضوی ـ که از بستگان خود من بود ـ بهره میبردم، چند روزی با هم به بازار، اماکن دولتی و اماکن زیارتی، مثل قبور اربعه و مرقد شیخ کلینی رفتیم. ایشان مراکزی را بلد بود، که قابل احترام شیعیان و یا اهل تسنن بود، مثل قبر شیخ عبدالقادر، ایشان اطلاعاتی در اختیار من میگذاشت که بسیار سودمند بود. در آن روزهای تنهایی، آقای عیسی مرتضوی یار و مونس شایستهای بود، ایشان بیگمان متوجه روند مبارزاتی من شده و صمیمانه مدد میرسانید.