در مسیر بصره ـ نجف، که بیابان بایر و مسطحی بود، دو جا دستگیر شدیم، که از خاطرات جالب من است. در راه بودیم که متوجه یک جیپ پر از شرطه شدیم، آنان در حال نزدیک شدن به کاروان ما بودند. خواستیم از ماشین پیاده شویم، ولی قاچاقبرها گفتند: از ماشین پیاده نشویم، آنان مسلح بوده و ما را محاصره کردند. قاچاقبرها با چند نفرشان ـ که درجهدار بودند ـ صحبت کردند، که چیزی به آنان بدهند، تا ماشین ما عبور کند، اما آنان راضی نشدند. در میان مسافران، گروهی به گریه افتادند که مبادا برگردانده شوند، هیاهویی برخاست، من آرام نشسته و فقط ناظر صحنه بودم، ناگاه قاچاقبری داخل اتوبوس نزدیک من آمد، او رو به من و آقای احسانی ـ که هر دو سید بودیم ـ کرد و گفت: شما دو نفر پایین بیایید و از آنان خواهش کنید، تا گذشت کنند. چون آنان به سیدها و اولاد پیغمبر علاقه و ارادت خاصی دارند.
ما پایین آمدیم و با همان زبان فارسی و عربی جسته و گریخته، از آنان خواهش کردیم که اجازه بدهند ما به زیارت علی بن ابی طالب علیه السلام و امام حسین علیه السلام برویم. این عبارتها را مهربانانه و صمیمانه بیان کردیم، آنان راضی شدند، سپس مبلغی پول از قاچاقبرها گرفتند، و به ما اطمینان دادند که با خیال آسوده حرکت کنیم.
هنوز سه یا چهار ساعت از حرکت کاروان نگذشته بود، که از دور متوجه گرد و خاکی در بیابان شدیم. قاچاقبرها به سرعت ما را از اتوبوس پیاده و به خرابهای در میان بیابان بردند. ساختمان خراب شدهای بود، که یک دیوار یک متر و نیمی داشت، بعد گفتند که سعی کنید اصلا دیده نشوید، سر و صدایی هم نکنید، اتوبوس را هم پنجاه متر از خرابه دور کردند، شاگرد راننده فوری جک آورد و وانمود کرد که ماشین خراب شده است، ما از روزنهای آنان را مینگریستیم.
شرطهها ـ که از این صحنهها زیاد دیده و گرگ باران دیده بودند ـ کنجکاو شدند و جلو آمدند، قاچاقبرها گفتند که این ماشین خراب شده است. آنان پرسیدند: چرا آن
ماشین آنجا ایستاده است؟ قاچاقبرها گفتند: اگر زائران جدا بروند، همدیگر را گم خواهند کرد، ماموران عراقی بیاعتنا به صحبت راننده قدمزنان وارد خرابه شده و با 100 نفر مسافر قاچاق روبهرو شدند. از مسافرانی که طلبه بودند، پرسیدند: عازم کجا هستید، گفتند: ما شاگرد سید محسن حکیم هستیم و برای دیدن ایشان عازم نجف هستیم. سری تکان دادند و با یک نوع گویش فارسی ـ که بیشتر لهجه عربی داشت ـ گفتند: هایهای کُلش ایرانی کُلش قاچاق. چارهای نبود و دوباره شروع کردیم به التماس و خواهش، که اجازه عبور بدهند، قاچاقبرها بسیار اصرار کردند، آنان مقداری پول به این دو پلیس و چند تن دیگر که در ماشین بودند دادند، تا اینکه توانستند اجازه عبور را بگیرند، از این خطر هم گذشتیم، سرانجام ساعت 9 صبح وارد نجف شدیم.