از دیگر فعالیتهای طلاب مبارز، برپایی و استمرار دعای توسل در مسجد بالاسر قم بود؛ زیرا مسجد بالاسر، در حرم حضرت معصومه علیها السلام، مرکز تجمع عموم مردم بود. طلاب انقلابی به گمان خود این روش مبارزه را از حضرت زهرا علیها السلام آموخته بودند. آن حضرت پس از وفات پدر بزرگوارش، دست حسن و حسین را گرفته و به قبرستان بقیع رفته و در آنجا عزادار پدر بزرگوار خود بود. تحلیل ما طلبهها این بود که آن حضرت با این اقدامشان در حقیقت یک نوع مبارزه منفی پیش گرفت، تا احساسات و عواطف مردم را تحریک کرده و مظلومیت خود و حقانیت علی علیه السلام را به امت نشان دهد.
برگزاری مراسم دعای توسل ابتکار شخص خاصی نبود، اما یک شخص قمیالاصل؛ لاغراندام و عینکی ـ که متاسفانه اسمش را به یاد ندارم ـ آغازکننده آن بود، از آن پس هم هر چند صباحی یک نفر این کار را برعهده میگرفت. بعدها افرادی متناوب آمدند و به آن مراسم پروبال دادند. همه سعی میکردند که در این مجلس شرکت کنند. خواندن دعا به یک نفر اختصاص نداشت، طلبهها و زوار حضرت معصومه علیها السلام، به ویژه شبهای جمعه گرد هم جمع میشدند. دستهای از زوار هم ایستاده و طلاب را مثل یک حلقه در میان گرفته، و حزن و اندوه، «یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله» در فضا طنین انداز بود.
هر بار شخصی داوطلب میشد، تا دعای توسل را بخواند. در ضمن خواندن دعا، گاهی دعا را قطع کرده و یادی از آیت الله خمینی و غربت ایشان شده، و با توسل به
حضرت معصومه علیها السلام خواستار بازگشت ایشان از تبعید بودند. بعضی شبها هنگام خواندن دعا، نیروهای امنیتی وارد حرم میشدند، تا فردی که در حال خواندن دعا است، دستگیر کنند، از این رو کسانی که زرنگتر بوده، یا حال زد و خورد داشتند، معمولا دور این فرد مینشستند، تا اگر ماموران امنیتی حمله کردند، او را از مهلکه نجات دهند.
یکی از این شبها، آقای شیخ حیدر جعفری قهدریجانی در حال دعا خواندن، به یاد آیت الله خمینی افتاده و شروع به گریه کرد، در این هنگام نیروهای امنیتی حمله کرده و جلسه را به هم زده و آقای شیخ حیدر جعفری را گرفتند. ما تلاش زیادی کردیم، تا او را فراری دهیم، اما شمار آنان زیاد بود. و از طرفی مسلح بودند. ما موفق نشدیم، و ایشان را به شهربانی قم بردند. ما هم برای پیگیری اوضاع به دنبال آنان رفته و بیرون شهربانی منتظر ماندیم. بالاخره تصمیم گرفتیم که یکی از ما هنگام شام، به اسم غذا بردن برای آقای حیدر جعفری داخل شهربانی رفته و اطلاعاتی کسب کند.
برای این کار من انتخاب شدم. قرار بر این شد، که اول بروم و از اوضاع و احوال ایشان خبری کسب کنم، سپس اگر ماموران اجازه دادند برگردم و غذا ببرم. نخست سراغ پاسبان اتاق نگهبانی رفته و گفتم: «یکی از آشنایان مرا به نام آقای جعفری اینجا آوردند. اجازه هست برایش مقداری غذا بیاورم؟» پاسبان مرا مستقیم نزد آقای کامکار راهنمایی کرد. کامکار رئیس اطلاعات قم بود و فرد خشنی به شمار میآمد. از طرفی او ذهنیتی از من داشت. تا چشمش به من افتاد، گفت: به به! آقای درچهای! شما هم تشریف دارید؟
به محض دیدن کامکار؛ برای یک لحظه وحشت سراپای وجودم را فرا گرفت. با خودم گفتم که با پای خود به تله افتادم؛ هر طور بود، خود را کمی جمع و جور کردم، و آنگاه با قیافهای مظلومانه گفتم: آمدم ببینم آقای جعفری شام خورده یا خیر؟ او هم خیلی خبیثانه جواب داد: «به هر دوتان شام خوبی خواهم داد». بعد هم دستور داد که گوشهای بنشینم.
نزدیک به چهار ساعت مرا آنجا بلا تکلیف نگه داشت. دوستانم، بیرون از شهربانی، نگران من و آقای جعفری بودند. سرانجام ساعت دوازده شب سراغم آمدند و گفتند که تعهد بدهم دیگر آن طرفها آفتابی نشوم، تا رهایم کنند. با شنیدن کلمه آزادی جراتی پیدا کرده و گفتم: «پس شام آقای جعفری چه خواهد شد؟» در این هنگام با چشم غره ماموران؛ دوباره ساکت شدم. تعهدنامه را امضا کرده و از شهربانی بیرون آمدم. هنگام خروج، یکی از پاسبانها مخفیانه در گوشم زمزمه کرد که نگران غذای دوستت نباش. من هم با دلگرمی این خبر را نزد دوستانم بردم.
آوازه شور و حال این دعاهای شبانه قم، تا نجف و محضر آیت الله خمینی رفته بود، و باعث شادی دل ایشان شد. برای ما همین بس که رهبرمان را در غربت دلشاد کردیم. چون دعا خواندن ما برای مبارزه با رژیم شاه مطرح بود، مهم نبود که کار کوچک است یا بزرگ، مهم نفس کار بود. اگر در اتوبوسی، بغلدستی ما یک مسافر عادی بود، پس از سلام و علیک و احوالپرسی سر صحبت را باز کرده و او را با مسائل نهضت و مبارزه آشنا ساخته و از فجایع حکومت برایش میگفتیم.
در شهر هم دنبال نشستهای عمومی بودیم، تا فرصتی را در این راه از دست ندهیم. خاطرم هست که اگر تجمعی، تحت هر عنوان در اصفهان برقرار بود، من خود را آنجا میرساندم، تا از آن اجتماع به سود مبارزه؛ استفاده کنم. در قم هم کمتر مجلس ختمی بود، که در آن، شعار و صلوات برای آیت الله خمینی جزء برنامهها نباشد. افزون بر آن، گاه اعلامیهای از طرف طلاب قم صادر و پخش میشد، تا مردم اگاهی سیاسی پیدا کنند.