نکته برجسته و درخشان در روند مبارزه با خودکامگی، همان حس همیاری و یکپارچگی مبارزان راه امام خمینی بود. در حقیقت ما یک موج هماهنگ در راستای هدف واحد بودیم، تا آنکه حتی برای یکدیگر از همه چیز میگذشتیم. یکی از این
همیاریها، دیدار با افراد مبارز در تبعیدگاههای گوناگون و دلجویی کردن از آنان به شمار میآمد. در یکی از این دیدارها، من همراه آقای میرلوحی اصفهانی تصمیم گرفتیم، که برای ملاقات آیت الله منتظری به «خلخال» برویم. آن روزها زمستان بود و هوا بسیار سرد، مسافرت هم مانند اکنون آسان نبود، به هرحال از طرفی این سفر را تکلیف خود دانسته و از طرفی دیگر سردمدار مبارزه در آنجا بود. به هرحال ما با جان و دل به آن سفر رفتیم. آنگاه که با رنج بسیار خود را به خلخال رساندیم، متاسفانه باخبر شدیم که آیت الله منتظری را از خلخال به «سقز» بردهاند.
با این همه کوتاه نیامده و با در نظر گرفتن دشواری سفر به سمت سقز حرکت کردیم. آیت الله منتظری را در آنجا ملاقات کردیم، آنجا به دلیل اینکه منطقه سنی مذهب بوده و روحانیونی نداشت، کسی با آقای منتظری همگام نبود. از اینرو ایشان در شرایطی بسیار اسفناک و سخت زندگی میکرد، ما نتوانستیم زیاد در آنجا بمانیم، پس از تفقد و دلجویی از ایشان، و نیز انتقال یک سری اطلاعات ناچار به تهران بازگشتیم.
در آن سالی که آیت الله منتظری در تبعیدگاه طبس بوده، و آیت الله مشکینی در ماهان کرمان تبعید بود، با آقای امامی تصمیم گرفتیم که به دیدارشان برویم. در آن روزها من ازدواج کرده بودم، از اینرو خانواده را به تهران بردم و سپس راهی تبعیدگاه شدیم. همراه آقای امامی به فرودگاه رفتیم که برای طبس بلیت تهیه کنیم. بلیت مهیا شد، اما پس از اینکه متصدیان فروش کمی با هم صحبت کردند، اسامی ما را از لیست مسافران حذف کرده و بهانه آوردند که به دلیل ابری بودن هوا برای طبس پرواز نداریم. در حقیقت آنان از اقامت آقای منتظری در طبس خبر داشتند، از سوی دیگر ما هر دو مذهبی بودیم، پس حدس زدند که برای دیدن آقای منتظری عازم طبس هستیم، ناگزیر تصمیم گرفتیم که با اتوبوس عازم طبس شویم، اما قرار گذاشتیم که نخست به فردوس رفته و شب را در آنجا بمانیم. در فردوس از فرصت استفاده کرده و به تماشای مناطق
بازسازی شده زلزله چند سال پیش رفتیم. ضمن گشت و گذار به آشنایی برخوردیم، و شب را نزد ایشان ماندیم. صبح روز بعد به سوی طبس حرکت کردیم، سفر دشواری بود و با زحمت و مشقت به طبس رسیدیم، آنجا متوجه شدیم که بسیاری از آقایان، از گوشه و کنار کشور برای دیدن آیت الله منتظری آمدهاند.
همزمان با ما، آقایان: واعظ طبسی، امام جمارانی و دری نجفآبادی، برای دیدن آقای منتظری آمده بودند و همگی در همان مدرسه علمیه طبس ـ که پاتوق طلاب بود ـ ساکن بودند. آقای منتظری به دوستان پیشنهاد داد که به دیدن شهر و اطراف آنجا بروند، به ویژه دیدن تنها پارک و تنها پرنده پلیکان شهر. خاطرم هست که ایشان به عنوان شوخی، به طلاب توصیه داشت که زیارت پلیکان را فراموش نکنید. مکان تفریحی دیگر «ارگ» طبس بود، چند روزی در مدرسه طبس، مانده و سپس همراه شماری از ملاقات کنندگانِ آقای منتظری ـ که گروهی از روحانیون بودند ـ راهی یزد شده و از آنجا به کرمان و ماهان رفتیم. سراغ منزل آقای مشکینی را گرفتیم که ما را به بیرون از شهر راهنمایی کردند. آقای مشکینی آن روزها پیشنماز مسجدی در اطراف ماهان بود، ما که به مسجد رسیدیم، نمازشان تمام شده و بالای منبر، در حال سخنرانی برای اهالی بود. او از دور ما را شناخت و در پایان سخنرانی نزد ما آمد، پس از خوشآمدگویی و احوالپرسی ما را به منزل خودشان برده و پذیرایی صمیمانهای از ما کرد. صبح روز بعد، راهی بندرعباس شدیم، یادم نیست که کدام یک از دوستان در بندرعباس تبعید بود، در آن سفر چنان بیمار شدم، که آن سفر خوب در ذهنم حک شد. در رختخواب افتاده بودم، دوستان به دلیل وخیم بودن حالم، مرا با هواپیما راهی تهران کردند، از بد اقبالی به دلیل نقص فنی، هواپیما در فرودگاه اصفهان نشست، یک شب میهمان نیروی هوایی اصفهان در هتل کوروش بودم، پس از رفع اشکال فنی با همان هواپیما به تهران رسیدم.