متاسفانه آیت الله کاشانی در اواخر سال 1340 به رحمت خدا رفتند. ایشان مجلس بزرگداشت آیت الله بروجردی را در اوایل همان سال برگزار کرده بودند. رحلت ایشان در منزل خودش بود. من به دلیل علاقهای که به ایشان داشتم، به سرعت خودم را به منزلشان رساندم. گفتند: جنازه ایشان را به مدرسه سپهسالار ـ شهید مطهریِ کنونی ـ برده و در آنجا عالمان و گروههای گوناگون مردم برای تشییع جنازه تجمع کردهاند. شییع جنازه از مدرسه سپهسالار شروع شد و تا سرچشمه ادامه یافت. من فکر کردم که
از سرچشمه تا شهر ری را با ماشین طی خواهند کرد، اما اینطور نبود؛ این مسیر طولانی با پای پیاده پیموده شد. جمعیت بسیار زیاد بود، شاید شان کسی چون آیت الله کاشانی جمعیتی بیش از این را میطلبید. با این حال یادم هست، که جمعیت بسیاری در تشییع جنازه وی حاضر شدند. یکی از افراد سرشناسی که این مسافت را با وجود سن بالا و هیکل سنگین پیاده آمده بود، دکتر مظفر بقایی کرمانی بود، که آن روزها
سردسته یکی از احزاب و گروههای بزرگ سیاسی تهران بوده و موقعیت سیاسی خاصی داشت. در هر صورت، او از کسانی بود که با گروهی از دار و دستهاش این مسافت را پیاده تا شهر ری آمد.
جنازه آقای کاشانی به صحن حضرت عبدالعظیم آمد. روبهروی بازار حضرت عبدالعظیم جنازه را بر زمین گذاشته و آقای سید محمد موسوی واعظ، معروف به موسویِ شاه عبدالعظیمی؛ در مقابل جنازه ایستاد و سخنرانی مفصلی در شان و مقام و موقعیت آیت الله کاشانی بیان کرد، که قابل توجه و تمجید بود، سپس جنازه او را به خاک سپردند.
در مسجد جامع حضرت عبدالعظیم، مجلس ختمی به مناسبت شب هفت، یا چهلم آیت الله کاشانی برپا شد. آنگونه که در ذهنم هست، آقای شیخ عباسعلی اسلامی منبر رفت. نکتهای که خوب به یاد دارم، سخن او درباره تقوای آیت الله کاشانی بود. ایشان گفت: «آیت الله کاشانی یک روزی رئیس مجلس شورای ملی بود، یک روز فلان مقام را داشت، اما وقتی از دنیا رفتند، بقال و قصاب و نانوایی پامنار به خاطر خرید نسیه از او طلبکار بوده و فرزندان ایشان این مبلغ را پرداختند. این همه نشانه تقوا و زهد و تهذیب نفسِ آیت الله کاشانی است، که با آن همه جلال و جبروت، و آن همه موقعیت مملکتی، در شرایطی از دنیا رفت که برای مخارج زندگی مقروض بوده است».