فصل چهارم : تبعید امام و انزوای انقلابیون
تاسیس و حاکمیت دارالتبلیغ اسلامی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اباذری ، عبدالرحیم

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1390

زبان اثر : فارسی

تاسیس و حاکمیت دارالتبلیغ اسلامی

‏پس از تبعید امام به ترکیه، مشکلات بسیاری‌ گریبانگیر شاگردان و پیروان امام خمینی ‏‎ ‎‏در حوزه‌ علمیه قم شد. در حقیقت آنان تا حدود زیادی منزوی شدند. یکی از آن ‏‎ ‎‏دشواری‌ها، موضوع تاسیس ‏‏دارالتبلیغ اسلامی‏‏ بود، که بر محور بودن درس و بحث ‏‎ ‎‏حوزوی، و نیز بیهودگی مبارزه با رژیم تاکید داشت. در اوج مبارزه حضرت امام برضد ‏‎ ‎‏رژیم ستم‌شاهی،‌ ناگهان در حوزه قم و در میان طلاب و فضلا پراکنده شد که شاه به ‏‎ ‎‏آقای شریعتمداری پیشنهاد تاسیس مرکزی داده است؛ مرکزی به نام «دارالتبلیغ اسلامی» که در آن به امور تبلیغات اسلامی و تعلیم و تربیت طلاب سر و سامان بدهد. حتی گفته شده که در این‌باره مذاکراتی میان شاه و آقای شریعتمداری انجام گرفته،‌ و در واقع «‏‏دارالتبلیغ‏‏» ساخته و خواسته‌ شاه است. امام خمینی به همین دلیل مخالف تاسیس این مرکز بود. ایشان پیش از این که تبعید شود، بعضی از آقایان را نزد آقای شریعتمداری فرستاد و سفارش کرد که شما این دارالتبلیغ را به یک چیز دیگری تبدیل کنید. مثلا: دارالفقاهه بگذارید، یا مدرسه‌ای به نام خودتان باشد. اما آقای شریعتمداری تاکید بر همان دارالتبلیغ داشت. حساسیت آیت الله خمینی به این دلیل بود که این موسسه از جانب شاه نباشد. افزون بر این،‌ در پشت پرده دارالتبلیغ، اندیشه‌های ضد انقلاب نهفته بود، تاکید می‌شد که وظیفه اصلی طلاب و فضلا درس و بحث و تحقیق است.حوزه ‏‎ ‎

‏نیاز مبرم به آرامش دارد. بنابراین تفکر انقلابی آیت الله خمینی مبنی بر محور بودن ‏‎ ‎‏مبارزه با شاه و هرگونه مظاهر ستم‌شاهی را نفی می‌کرد. ‏

‏آن‌گاه که تفکر دارالتبلیغی در حوزه علمیه قم مطرح شد،‌ ناچار طلاب و فضلا و ‏‎ ‎‏اساتید حوزه به دو دسته تقسیم شدند. از آن‌جا که شعارهای دارالتبلیغ، در ظاهر ‏‎ ‎‏خوشایند و معقول بود،‌ اکثریت به این گونه تفکر روی آوردند، و شاگردان و پیروان ‏‎ ‎‏امام خمینی در اقلیت قرار گرفتند. همزمان با این دو دستگی میان حوزویان تبعید امام ‏‎ ‎‏به ترکیه اندوهی بزرگ بر دل مبارزان نهاد. طلاب و فضلای انقلابی در تنگنا و انزوای ‏‎ ‎‏کامل گرفتار آمدند. با این همه باید گفت که آنان به گونه تحسین برانگیزی استقامت ‏‎ ‎‏داشته و بر ادامه‌ راه مبارزه تاکید داشتند.‏

‏بدین سان پس از تبعید امام به ‏‏ترکیه‏‏،‌ پیروان تفکر دارالتبلیغی در حوزه حاکمیت ‏‎ ‎‏پیدا کرد و کار این مرکز رونق گرفت. آقایانی از حوزه‌های قم،‌ تهران و شهرهای دیگر ‏‎ ‎‏با این مرکز همکاری تنگاتنگ داشتند. شمار بسیاری از طلاب و فضلا در آن‌جا ثبت‌نام ‏‎ ‎‏کرده و دوره‌‌های آموزشی آن‌جا را گذرانده و فارغ التحصیل شدند!‏

‏در این میان طبیعی بود که گاهی بین فضلا و اساتیدِ طرفدار و مخالف دارالتبلیغ،‌ ‏‎ ‎‏بحث‌ها و تنش‌هایی شکل گیرد. مثلا آیت الله منتظری و آیت الله ربانی شیرازی مخالف ‏‎ ‎‏سرسخت این مرکز بودند،‌ البته مخالفت مرحوم آقای ربانی شدیدتر بود. در مقابل آنان،‌ ‏‎ ‎‏آیت الله ‏‏مکارم شیرازی‏‏ ـ که هم اکنون از مفاخر حوزه و روحانیت به شمار می‌آیند ـ ‏‎ ‎‏در شمار موافقان دارالتبلیغ اسلامی بودند. در واقع ایشان از طرفی چون سردبیر مجله‌ ‏‎ ‎‏درس‌هایی از مکتب اسلام‏‏ هم بودند، چندان بر عرصه مبارزه وارد نمی‌شدند. ایشان با‏‎ ‎‏احتیاط پیش می‌رفتند،‌ چرا که نمی‌خواستند فعالیت‌شان به لغو امتیاز مجله و تعطیلی آن ‏‎ ‎‏بینجامد. در واقع برای خودشان دلیل و منطق داشتند.‏

‏یادم هست که در یک جریانی اعلامیه‌ای تنظیم شده بود. چون ایشان هم در شمار ‏‎ ‎‏اساتیدِ اهل فضل و قلم به شمار می‌امد، لازم بود که امضای ایشان هم پای آن اعلامیه ‏‎ ‎‏باشد. آن‌گاه که خدمتشان بردم،‌ امضا نکردند. برگشتم و به آقای ربانی شیرازی گفتم،‌ ‏‎ ‎

‏که آقای مکارم اعلامیه را امضا نکردند. چون پیش از این،‌ همین موضوع اتفاق افتاده ‏‎ ‎‏بود،‌ قرار شد که در معیت آقای ربانی به دفتر مجله ‏‏مکتب اسلام‏‏ رفته و ایشان خودشان ‏‎ ‎‏با آقای ‏‏مکارم‏‏ سخن گفته و امضا بگیرد.‏

‏فردای آن روز، پیش از این که به دفتر مجله ‏‏مکتب اسلام‏‏ برویم،‌ من و آقای ربانی، ‏‎ ‎‏روبه روی حرم زیر ایوان ساعت با آقای مکارم روبه‌رو شدیم. بعد از سلام و ‏‎ ‎‏احوال‌پرسی و تعارف،‌ آقای ربانی پرسید: «چرا اعلامیه را امضا نکردید؟» آقای مکارم از ‏‎ ‎‏خود دفاع کرده و استدلال کردند که هرکس برای خود معیارهایی دارد. به نظر من ‏‎ ‎‏لزومی نداشت که امضا بکنم.‏

‏همان طوری که می‌دانید، این دو بزرگوار همشهری و در عین حال دوستان صمیمی ‏‎ ‎‏یکدیگر بودند،‌ اما این گونه اختلاف نظر داشته و بسیار مودبانه و دوستانه با یکدیگر ‏‎ ‎‏بحث می‌کردند. سپس آقای ربانی گفت: «وقتی آیت الله خمینی پس از ماجرای 15 ‏‎ ‎‏خرداد، زندانی و از حصر آزاد گشته،‌ و وارد قم شدند،‌ شما چرا این مراسم باشکوه را‏‎ ‎‏در مجله‌ ‏‏مکتب اسلام‏‏ منعکس نکردید؟»‏

‏آقای مکارم جواب دادند: «مجله‌ ما،‌ مجله علمی و عقیدتی است، و ما این گونه ‏‎ ‎‏مسائل را به طور کلی منعکس نخواهیم کرد.» آقای ربانی ادامه داد: «شما از جریان ‏‎ ‎‏افتتاح دارالتبلیغ دو صفحه‌ کامل نوشتید، و سپس از سر در ساختمان دارالتبلیغ عکس ‏‎ ‎‏هم زدید،‌ به دلیل این که از مسائل روز است،‌ اما آزادی یک رهبر و مرجع تقلید از ‏‎ ‎‏زندان و حصر را در شمار مسائل روز ندانسته و بدان اهمیت نمی‌دهید؟» ‏

‏به هر حال بحث‌های آنان ادامه داشت. این بزرگوارها از مبانی خویش دفاع ‏‎ ‎‏می‌کردند، و تا آخر نتیجه‌ای به دست نیامد. و هرکدام به راه و روش خود تاکید داشت. ‏‎ ‎‏البته این تنها آقای مکارم نبودند که این‌گونه فکر می‌کردند، اشخاص دیگری نیز بودند؛ ‏‎ ‎‏مثلا مرحوم آیت الله ‏‏احمدی میانجی‏‏، که در صدق،‌ صفا و تقوای ایشان جای شکی ‏‎ ‎‏نیست. ایشان در خاطرات خود چنین می‌گویند:‏

‏وقتی دارالتبلیغ شروع به کار کرد،‌ عده‌ای در آذربایجان برای کمک به ساختمان آن ‏‎ ‎

‏پول جمع می‌کردند. من نیز به شهر میانه رفتم و روی منبر آن مساله را عنوان کردم. آن ‏‎ ‎‏زمان مقداری پول تقریبا 9 هزار تومان به من دادند و من آن پول‌ها را آوردم.‏‎[1]‎

‏گفتنی است که بیشتر فضلا،‌ اساتید و حتی بزرگان،‌ اگر چه به شخص حضرت امام،‌ ‏‎ ‎‏علم و تقوای ایشان معتقد بوده و احترام می‌گذاشتند،‌ اما در بعد اجتماعی به آقای ‏‎ ‎‏شریعتمداری تمایل داشتند. آنان بر این باور بودند که ایشان مرجع دوراندیشی بوده و ‏‎ ‎‏تفکر‌های ایشان معقول و مناسب زمان و سازگار با عقل است. در واقع آنان، روش آیت ‏‎ ‎‏الله خمینی را تندروی و دون شان روحانیت و مرجعیت دانسته و می‌گفتند: این راه به ‏‎ ‎‏جایی نمی‌رسد. مگر می‌شود با گوشت و استخوان در برابر توپ و تانک ایستاد؟ ‏‎ ‎‏عقیده‌شان این بود که حوزه علمیه به آرامش نیاز دارد،‌ در حالی که اقدام‌های آقای ‏‎ ‎‏خمینی آرامش حوزه را از بین می‌برد!‏

‏چنین بود که بیشتر حوزویان جذب افکار دارالتبلیغی شده و شمار اندکی در این ‏‎ ‎‏دوران توانستند بر افکار انقلابی آیت الله خمینی وفادار بمانند. این گروه اگرچه اندک و ‏‎ ‎‏در اقلیت مطلق بودند،‌ اما در عقاید و باور خودشان به راه امام و انقلاب بسیار مقاوم و ‏‎ ‎‏خستگی‌ناپذیر بودند. آنان در برابر انواع تهمت‌ها و استهزاءها، گوشه و کنایه‌ها ـ که بسا‏‎ ‎‏از گلوله‌های سرب توپ و تانک کشنده‌تر بود ـ استوار ماندند. در حقیقت این دوران را‏‎ ‎‏نمی‌توان با کمک گرفتن از واژگان شناساند. همین قدر می‌توانم بگویم، که این دوران ‏‎ ‎‏در واقع،‌ دوران مظلومیتِ امام و شاگردان انقلابی ایشان به شمار می‌آمد. این دوران را، ‏‎ ‎‏‌باید دوران خون دل خوردن‌های امام و پیروانش دانست.‏

  • . ر.ک: خاطرات فقیه اخلاقی، آیت الله احمدی میانجی، ص 229.