مراودات من با شهید آیت الله محمدرضا سعیدی ـ پیشنماز مسجد موسی بن جعفر در تهران ـ نیز زیاد بود. پیوسته برای پیگیری اخبار روز و نیز داد و ستد اعلامیه و نیز تکثیر نوارهای سخنرانی آیت الله خمینی با یکدیگر در ارتباط بودیم. روزی برای بردن پنج نوار از دو سخنرانی آیت الله خمینی، همراه با یک نامه سیاسی به منزل آقای سعیدی در خیابان غیاثی رفتم، در میان راه متوجه شدم که دو نفر ساواکی در حال تعقیبم هستند. وحشت وجودم را به لرزه انداخت، این بار دیگر همه مدارک و اسناد برای محکومیتم همراهم بود. حالا مانده بودم که چه کنم؟ نوارها را در جوی کنار خیابان بیندازم؟ و سپس پا به فرار بگذارم؟ وحشتزده به دنبال چارهای بودم و سرانجام به خدای بزرگ متوسل شدم، ناگهان چشمم به یک مغازه بقالی افتاد، داخل مغازه را نگاه کردم، مغازهدار در حالی که پشت او به درب مغازه بود، سرگرم خالی کردن گونی شکر بود. آهسته داخل مغازه او رفتم، چون من را ندید، بسته را پشت پیشخوان گذاشته و آهسته بیرون آمدم، آن گاه نفس راحتی کشیده و با خیال آسوده، به سمت منزل آقای سعیدی حرکت کردم. به منزل ایشان که رسیدم، زنگ زده و وارد شدم. پس از تعارفها واقعیت را برای ایشان تعریف کردم، آیت الله سعیدی با طمانینه لبخندی زده و گفت: مغازهدار را میشناسم، او فرد خوبی است، اکنون کسی را در پی بسته خواهم فرستاد. یک ساعتی در خانه ایشان بودم که مشکل بسته حل شد.
اما برای پیشگیری از خطر احتمالی تعقیب ماموران ساواک با آیت الله سعیدی قرار گذاشتم که بحث امروز ما درباره ازدواج من باشد، مثلاً ایشان دختری را به من پیشنهاد دادهاند، تا مادر و خواهرم به دیدن او بروند، سپس از ایشان خداحافظی کرده و از منزلشان بیرون رفتم، هنوز چند قدمی دور نشده بودم، که ماموران ساواک دستگیرم کرده و به کلانتری بردند، آن جا از من پرسیدند: با آقای سعیدی چه کار داشتید؟ با خاطری آسوده گفتم: درباره ازدواجم با ایشان مشورت کردم. برای آگاهی از درست یا
نادرست بودن مساله بیدرنگ فردی را به خانه آقای سعیدی فرستادند، از طرفی مرا بازداشت کردند و تا عصر مهمان آقایان بودم، پس از این که درست بودن سخنم آشکار گشت، آزاد شدم. مدتی از این جریان گذشت، اما از آن جا که این راه پر از فراز و نشیب، هیچ گاه قابل پیشبینی نبود، اتفاق ناگواری افتاد، همرزم و یاور مبارز ما، آیت الله شهید محمدرضا سعیدی زیر شکنجه به دست پلید ساواک به شهادت رسید.
جنازه آیت الله سعیدی به قم انتقال داده شد و در قبرستان وادی السلام به صورت ناشناس دفن شد. آن گاه مراسمی به منظور بزرگداشت این عالم مبارز و بزرگوار در شهرهای قم و تهران برگزار شد. مجلس ترحیمی نیز برای یادبود ایشان، در مدرسه فیضیه برگزار شد. من در این مجلس شرکت داشتم، مجلس بسیار باعظمتی بود. آقای کلانتر ـ از مبارزان فعال ـ در آن مجلس سخنرانی کوبندهای داشت. پس از شهادت آیت الله سعیدی، تبلیغات شکل جدیدی به خود گرفت، بدین گونه که مبارزان موظف شدند که با رژیم قاتل و شکنجهگر به طور جدی وارد مبارزه شوند، تا همانند این فاجعه غمانگیز، یعنی شهادت آیت الله سعیدی رخ ندهد.
گروه مبارزان به مصداق آن شعر معروف که:
ما شیشهایم و باک نداریم از شکست چون شیشه بشکند لب آن تیزتر شود
پس از هر تبعیدی، یا زندانی و یا شهادتی، نیرومندتر به میدان مبارزه آمده و با روحیه خللناپذیرتری به راه خود ادامه دادند.
بیگمان حریف، هم قلدر بود و هم حاضر نبود که به همین آسانی از میدان نبرد با آزادیخواهان بیرون رود. از این رو، نظام در پی هر مقاومتی از سوی مبارزان ضربات شدیدتر وارد میکرد. اگر چه از راه ضرب و شتم و نیز پیشگیری از سخنرانی و گردهمایی مردم، نتوانست کاری پیش ببرد، از راه خدعه و نیرنگ و تفرقهافکنی در میان نیروهای نهضت امام خمینی کوشید که انسجام و همدلی آنان را کمرنگ و نابود سازد. با این همه به لطف خداوند و هشیاری مبارزان، همواره نقشههای شوم و پلید رژیم نقش بر آب شد.