پس از لغو لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی، حضرت آیت الله خمینی تصمیم گرفت که با دستهای از عالمان بزرگ، نظیر آقایان: گلپایگانی، سید احمد زنجانی، مرتضی حائری و مرعشی نجفی و دیگران، جلسه گذاشته و مشورت و تبادل نظر کند. افزون بر این ایشان در تلاش بودند تا عالمان سراسر ایران را سالی یکبار به گردهمایی بزرگ در قم فراخواند، که با یکدیگر نشسته و درباره مسائل اسلام و اوضاع کشور، و نیز مسئولیتهای سنگین روحانیون با یکدیگر رایزنی و تبادل نظر کنند، اما با کارشکنیها و سازش کاریهای برخی چهرهها روبهرو شد و دریافت که این طرح شدنی نیست. از این رو، بر آن شد طرح دیگری را به اجرا گذارد، که شاید اهمیت آن از طرح نخست کمتر نبود، و آن این بود که روحانیون قم و شهرستانها را بر آن دارد که نشستها و گردهماییهایی با یکدیگر داشته باشند. چه بهتر که این گردهماییها در یک شب یا روز معین باشد، به این گونه که وقتی روحانیون قم در شب معینی گرد هم میآیند، در همان شب روحانیون مشهد، تهران، شیراز، اصفهان، و دیگر شهرها نیز گرد هم آیند و به گفتوگو و مذاکره بنشینند. از این رو امام تلاش گستردهای را برای واداشتن مقامات روحانی قم به نشستهای مشترک آغاز کرد. آنگاه که توانست برخی را به گردهمایی
هفتگی در هر شب یکشنبه وادارد، بیدرنگ دست به کار شد که با فرستادن پیک و پیام به مراکز حوزوی کشور از روحانیون بزرگ نیز بخواهند که در همان شبی که عالمان قم با هم نشست مشترک دارند، آنان نیز گرد هم آیند و درباره اوضاع جاری ایران و مشکلات مردم به رایزنی و چارهاندیشی پرداخته و برای دفاع از اسلام، استقلال ایران و رویارویی با توطئههای رژیم شاه و استکبار جهانی آماده شوند. بنابراین بیشتر عالمان شهرها، از آقای خمینی پیروی کرده و شبهای یکشنبه جلسه گذاشتند. در همین راستا در یکی از آن روزها، حجت الاسلام آقای شیخ حسن صانعی کسی به سراغ من فرستاد، که به منزل امام خمینی بروم. من هم به منزل آیت الله خمینی رفتم. ایشان گفتند: «شما به شیراز رفته و در آنجا کاری هست که باید انجام دهید؛ البته به اتفاق یکی از دوستان خود، حال هرکدام که خودتان صلاح دانستید... آقای صانعی افزود: «چون آقای خمینی دستور دادهاند، که روحانیون سراسر کشور، در هر شهری ـ چه کوچک و چه بزرگ ـ شبهای یکشنبه نشست داشته و درباره مسائل روز و رخدادهای کشور تبادل نظر کنند».
برایم افتخاری بود که آیت الله خمینی کاری را به من محول کرده و آن رااجابت کنم. در ضمن آقای صانعی گفتند: «روزی که خواستید راهی شیراز شوید، نخست به منزل آیت الله خمینی بیایید، که ایشان هم مطالبی را به شما بگویند». از اینرو روزی که عزم شیراز کردم، به منزل حضرت آیت الله خمینی رفته و خدمتشان مشرف شدم. آیت الله خمینی باوقار و عظمت ویژه خود در گوشه اتاق نشسته و مشغول نوشتن بود، با راهنمایی آقای صانعی وارد اتاق شده و پس از ادای احترام روبهروی ایشان نشستم. ایشان سوال کردند: «عازم کدام شهر هستید؟» من عرضه داشتم: «منطقه شیراز». آیتالله خمینی در حال صحبت کردن؛ تند تند مشغول نوشتن نامههایی برای عالمان شهرها بودند. آشکار است که هر نامه میباید فراخور شان و مقام و موقعیت مخاطبشان نوشته میشد. بااین حال درنگی در نوشتن نداشتند. آیت الله خمینی دستورهای لازم را به من داده، و فرمودند: «سلام مرا به آقایان علما برسانید و از آنان احوالپرسی کرده و
بگویید که شبهای یکشنبه جلسه داشته باشند، چرا که مسائل مملکت در وضعیت حساسی بوده و ما در بحرانیترین دوران هستیم». بدین گونه من و یکی از دوستان ـ به نام آقای سجادی ـ عازم شیراز شدیم. او از آنجا عزم کشورهای خلیج فارس را داشت. در معیت ایشان بااتوبوسی حرکت کردیم. نیمههای شب به شیراز رسیدیم. آنجا در مسافرخانهای تختی گرفتیم، که شب رااستراحت کنیم. فردای آن روز پیشتر از آن که از دوستم جدا شوم، تصمیم گرفتم حمام بروم و به احتمال این که حمام عمومی چندان اعتباری ندارد، محتویات جیب و همه آنچه را که همراه داشتم، مانند کاغذ و پول به آقای سجادی سپردم. بعد از مراجعت از حمام چند ساعتی باایشان در شهر گردش کرده و پس از صرف ناهار تا پای اتوبوس بدرقهاش کردم، و او بهسوی خلیج فارس رفت.
سپس من همراه یکی از دوستان روحانی، به نام آقای سید محمد علی فقیه ـ که در شیراز ساکن بود ـ به منزل عالمان رفتیم و پیام آیت الله خمینی را به آنان دادیم. از جمله آقایانی که خدمتشان مشرف شدیم، آقایان: محلاتی، دستغیب، حائری، خداداد و مصباح بودند، ناگفته نماند که آقای مصباح از منبریهای خوب شیراز بودند.
وقتی به منزل آقایان مشرف شدیم، دیدیم که برخی آقایان اندک اطلاعی از موضوع دارند. اما دستور و پیام آیت الله خمینی به استان فارس هنوز نیامده، و مااین پیام را به آنان دادیم. در همان روزهایی که ما در شیراز بودیم، یکی از آقایان، یعنی آیت الله شیخ بهاءالدین محلاتی پیشقدم شد و با حضور روحانیون شیراز اولین نشست را برقرار کرد. سپس ما به همراهی یکی دیگر از آقایان قرار شد، که به شهرهای استان فارس، مانند: جهرم و فسا و اردکان برویم.
نخستین شهری که رفتیم فسا بود. از اتوبوس که پیاده شدیم از یک مغازهدار، نشانی منزل آقای ارسنجانی؛ روحانی بزرگ فسا را پرسیدیم. هنوز حرف او تمام نشده بود، که ناگهان دو پاسبان رسیدند و ما را گرفته و به زندان بردند. دو روز در زندان شهربانی فسا ماندیم. بعد آشکار شد که آنان از همه چیز باخبر هستند، یعنی کاملا در جریان
بودند که ماموریت ما در چه رابطهای بوده و به چه مناسبت به فارس آمده و به کجا رفته و اکنون عازم کدام شهرها هستیم. در این دو روز آزار و اذیتی به ما نرساندند، فقط روز اول یک مقدار گرسنگی کشیدیم. چون آن روز صبحانه نخورده بودیم. ساعت دو بعد از ظهر بود که به ما ناهار دادند. پس از دو روز ما راآزاد و تحت نظر به شیراز برده و سپس روانه تهران کردند.