قاچاق رفتن ما به عراق در بازگشت به ایران، مشکلساز شد. از این رو به فکر افتادیم که یک راه قانونی برای بازگشت پیدا کنیم. با طلاب مدرسه آیتالله بروجردی، در این باره مشورت کردیم. آنان گفتند: «به اداره گذرنامه برویم و بگوییم قاچاق وارد عراق شدهایم، آنان شما را دادگاهی کرده و سپس به پرداخت جریمه محکوم خواهند کرد، و سپس گذرنامه میدهند». ما قبول کردیم. من، حاج شیخ علی اصغر مروارید، و یکی، دو تن دیگر به اداره گذرنامه رفتیم. عراق در آن روزها، کشوری کمجمعیت بود، که از لحاظ ترقی و تمدن، از ایران بسیار عقب افتادهتر به شمار میآمد. به جز شهر بغداد، شهرهای عراق از امکانات نسبی برخوردار بود، از این رو ادارههای عراق چندان مجهز و مدرن نبود.
اداره گذرنامه، در ساختمانی دو طبقه قرار داشت. از پلههای کثیف، و پر از خرده کاغذ و آشغال که پیدا بود ماهها تمیز نشده است، بالا رفتیم. با راهنمایی فردی به اتاق
شماره یک رفتیم، در آن اتاق آقایی از ما پرسید: «چگونه به عراق آمدهاید؟» سپس مشخصات شناسنامهای ما را ثبت کرد و گفت: به اتاق شماره دو بروید، آنجا دادگاه بود. پرسشهای کوتاهی از ما پرسیدند. به ورقهای که در اتاق پیش پر شده بود، نگاهی کرده و مبلغی (به نظرم کمتر از 10 تومان ایران)، به عنوان جریمه تعیین شده بود. اتاق سوم که راهنمایی شدیم بانک بود. ما به آنجا رفته و جریمه را پرداخت کرده و برگه را گرفتیم. در اتاق شماره چهار، تقاضای گذرنامه کردیم. پس از پرسشهایی راهنمایی شدیم، درخواست مکتوب ما در اتاق شماره یک را بررسی کردند، آنگاه به اتاقهای پنج، شش، هفت، هشت، نه و ده راهنمایی شدیم! و از در دیگر ساختمان، گذرنامه به دست و خوشحال از پلهها پایین آمدیم. ما شگفتزده بودیم که چطور راحت گذرنامه گرفتیم، در حالی که انجام این کارها در ایران مستلزم ماهها وقت و انتظار بود. با توجه به این که ما به صورت قاچاق وارد کشور عراق شده بودیم، حالا که گذرنامه قانونی داشتیم، با خیال راحت مشغول گشت و گذار شدیم.