به ایران که بازگشتم واپسین روزهای سال 45 بود. بعد از مدتی، خبر رسید که آیت الله منتظری، برای دیدار آقای خمینی، و همچنین انجام کارهایی عازم نجف شده و بنده نیز
باید همراه ایشان باشم. در این سفر به شکلی خاص عازم عراق شدم، از قم تا آبادان جداگانه حرکت کردیم، یعنی آیت الله منتظری از طریق دیگری به آبادان رفت و در مسجدی کنار شهر ـ که پیشنماز آن شخصی به نام آقای رحیمی بود ـ ساکن شد. چون ایشان تازه از زندان آزاد شده بود، و مرکز شهر، مرکز رفت و آمد روحانیون و طلاب و ساواک بود، از این رو ایشان ترجیح داد که در شهر آفتابی نشود. مدرسه آیت الله قائمی هم به دلیل پاتوق بودن طلاب، و مکان پخش خبر ورود ایشان و دستگیری مجدد مکان مناسبی نبود.
من به تنهایی عازم آبادان شدم، و در آبادان به یکدیگر ملحق شدیم. مانند همیشه، آیت الله قائمی ترتیب خروج ما از ایران را داد و ما را به قاچاقبرها سپرد و سفارشهای لازم را نمود. ما حرکت کردیم و شبی در نخلستان ماندیم، از آن جا با قایق از آب گذشتیم و وارد بصره شدیم. وارد بصره که شدیم، به گاراژی رفتیم و ماشینی را گرفتیم، که به طرف بغداد حرکت کنیم، هر کدام یک کارت شناسایی صادره از حوزه نجف داشتیم. ناگفته نماند که پیش از سفر، عکسی را به حوزه نجف فرستادیم، که ما از طلاب ساکن در نجف هستیم، بدین سان کارتی برای ما صادر کرده بودند، از این رو مشکل کارت شناسایی نداشتیم.
وقتی شرطه وارد اتوبوس ما شد و گفت: جیب هویه، بیدرنگ کارت شناسایی را درآورده و به او نشان دادیم. اما به دلیل اضطراب و دستپاچگی، وقتی کارتم را از جیبم درآوردم، سر و ته گرفته بودم. شرطه هم آن قدر گیج بود، که نگفت این عکس را برگردان، تا با قیافهات مطابقت کنم، نگاهی سطحی و گذرا به کارت انداخت و رفت، ماشین حرکت کرد. چون ماشین یک سره به قصد نجف حرکت نکرده بود، ما در یکی از شهرهای بین راه پیاده شدیم، پس از صرف نهار به قصد نجف ماشین دیگری گرفتیم. هنگام ورود به نجف، آقای منتظری گفتند: نخست به حرم مشرف شویم، اما پیش از تشرف به حرم حضرت علی علیه السلام، به حمام عمومی رفتیم، چون در میان راه خسته و خاک آلود شده بودیم. یک ساعت و نیمی در حمام حسابی رفع خستگی
کردیم، سپس بیرون آمدیم تا لباس بپوشیم. در این هنگام، چند تن از طلاب ایرانی وارد رختکن حمام شده بودند، آنان کمی صبر کردند تا ما لباسهای خود را پوشیدیم، سپس برای معانقه و دستبوسیِ حضرت آیت الله منتظری جلو آمدند. از حمام عمومی نجف که بیرون آمدیم، دیدیم گروهی نیز بیرون از گرمابه منتظر و مشتاق دیدن آیت الله منتظری هستند. آنان پس از شنیدن خبر ورود آیت الله منتظری به نجف، به استقبال ایشان آمده بودند. از درب حمام، تا مدرسه آیت الله بروجردی، که فاصله بسیاری بود، ایشان را مشایعت کردند. دستهای هم در بین راه به استقبالکنندگان پیوستند و شمار آنان به سی تن رسید.
نخست به حرم حضرت امیر مشرف شده و سپس به مدرسه بروجردی رفته و وارد حجره یکی از طلاب ایرانی شدیم، سپس هر شب یکی از طلاب، آقای منتظری را به حجره خود دعوت میکرد. طلاب مقیم و ساکن در مدرسه آیت الله بروجردی، آقایان: علیان، فرزندان شیخ عباسعلی اسلامی، موسس جامعه تعلیمات اسلامی، فرقانی، کیانی، مشکینی، عمید زنجانی، امینی نجفآبادی و بسیاری از کسان دیگری بودند که اکنون یادم نیست.
در واقع چنین حضوری سبب شده بود که مدرسه آیت الله بروجردی به مرکزیت انقلابیون تبدیل شود. روز اول ورود برای دیدار سپری شد، و فردای آن روز کارمان شروع شد. آقای منتظری مایل بودند، وقتی که من این طرف و آن طرف دنبال کارها هستم، بدون ایشان و تنها باشم.