یکی از همین روزها سربازی آمد و به من گفت: آقا شیخی در بند دیگر، از شما زیرشلواری خواسته است. او گفته به آقای درچهای بگویید که من ناطق نوری هستم، فهمیدم که او همان رفیق مدرسه حجتیه است که اکنون همرزم من در زندان است.
هرچند که ممنوع الملاقات بودم، اما وسایلی که برادرم تحویل زندان میداد، به دستم میرسید مانند: وسایل شخصی، بیسکویت و یا مواد خوراکی دیگر. در زندان مرسوم بود که زندانیان به یکدیگر کمک کرده و در وسایل هم شریک بودند. بعدها متوجه شدم که آقای ناطق نوری با گروهی از مبارزین هم بند هستند، با کسانی چون الهی و مذاقی که اکنون در بازار تهران است. حاج علی حیدری، که از بارفروشهای میدان امین السلطان بوده و اکنون در بنیاد مستضعفان است، جواد مقصودی، که اکنون از مسئولان است و مصطفی برقعی، که در خیابان بوذرجمهری چاپخانهای به نام چاپخانه بزرگمهر داشت. پس از مدتی، ارتباط مخفیانه من با آن بند و آقایان شکل گرفت. با همین ارتباطهای پنهانی ـ که به وسیله سربازها برقرار کردیم ـ قرار گذاشتیم که یک هفته ظهرها من اذان بگویم، مغربها آقای ناطق نوری، و هفته دیگر ظهرها آقای ناطق نوری اذان بگوید، و مغربها من.
یکی از خوبیهای اذان گفتنها این بود، که روزهای دوشنبه و پنجشنبه ملاقاتی زندانیهای سیاسی، وقت گفتن اذان بود. آنان با شنیدن جمله «اشهد انّ محمد رسول الله» یکپارچه همراه ملاقات کنندهها صلوات میفرستادند. در حقیقت هدفشان این بود که ما ملاقات آمدیم و صدای شما را شنیده و از حال و روز شما باخبر شدیم. خود ما زندانیان هم شاد بودیم، که ملاقات کنندهها به ما، که داخل زندان بودیم، توجه دارند.
این سنت در بین ما زندانیها هم باب شده بود. وقتی اذان به «اشهد انّ محمداً رسول الله» میرسید، همه زندانیها با صدای بلند صلوات میفرستادند. جالب این بود که حتی کمونیستها ـ که هیچ اعتقادی به خدا و پیامبر نداشتند ـ به عنوان وحدت و هماهنگی در میان زندانیان سیاسی کشور، صلوات میفرستادند. اندک اندک این وحدت و انسجام شکل زیبایی به خود گرفت. این اذان گفتن امتیاز دیگری هم داشت، و آن این بود، که با شنیدن صدای موذن زندانیهای تازه وارد از وجود او در این زندان آگاه شده، و این سبب دلگرمی برای او بود. خاطرم هست، اگرچه من و آقای منتظری بسیار پیشتر از برخی آقایان به زندان رفته بودیم، اما همه از مکان ما اطلاعی نداشتند. آقای
شیخ علی یزدانی که دستگیر شد و به همین زندان قزل قلعه آمد، آنگونه که خودش بعدها تعریف کرد، در سلول تنها و پریشان و مضطرب بود، اما در هنگام نماز مغرب با شنیدن صدای اذان من، دلگرمی یافته و متوجه میشد که او در زندان تنها نیست. پس از شنیدن اذان، نزدیک یک ساعت، با گریه و تضرع خدا را شکر کرده بود.
این ماجرا فقط برای شیخ علی یزدانی اتفاق نیفتاد، بلکه اذان گفتن در زندان، برای دیگران هم این حالت را داشت. مثلاً شیخی بود، به نام آقای صاحب الزمانی که اهل همدان بود، آقای افتخاری میگفت که از نگاه آن روحانی همدانی، این اذانها در واقع ندای معنوی و یک موج آرامش خاطر بود که: ای مبارزان تنها نیستید، همانطور که در بیرون از زندان جمع بودیم، در اینجا، در حبس هم یک تشکل هستیم! شاید رمز مقاومت ما همین اطمینان خاطر باشد.