اواخر ماه صفر، مقارن 15 خرداد 1346 بود که جنگ اعراب و اسرائیل رخ داد؛ جنگی که فقط شش روز به درازا کشید. در داخل زندان، که از روزنامه، رادیو، تلویزیون و کتاب، هیچ خبری نبود، تا ما از اوضاع جنگ آگاهی به دست آوریم.
روزی دیدم که یکی از سربازهای زندان یک رادیو دارد، به او گفتم که این رادیو را به من بفروش، اول خودداری کرد و روزهای آخر ـ که وقت رفتنش رسیده بود ـ رادیو را به من فروخت، رادیویی که خریدم، یک گوشی متصل به یک سیم دو متری داشت، سر دیگر سیم، قابل اتصال به یک وسیله فلزی مانند دستگیره یا پنجره بود.
بدینگونه من دارای رادیو شدم، به منظور استفاده کردن از این رادیو ـ که مرا بسیار خوشحال کرده بود ـ قبای خود را از سقف به گونهای آویزان کرده بودم که سطح تخت مرا میپوشاند. سپس روی تخت دراز میکشیدم و گوشی رادیو را در گوشم میگذاشتم، پیراهنم را طوری جلوی صورتم میکشیدم که گویی خوابیدهام! سر سیم رادیو را به میخی وصل کرده بودم که قبایم از آن آویزان بود. در روزهای سرد زمستان پتو روی خودم و رادیو میکشیدم!
سر ساعتهای معین، مثل دو بعد از ظهر، یا هشت صبح، اخبار ایران و جهان را گوش میدادم. به محض این که درب آهنی سلول به صدا در میآمد، بیدرنگ رادیو را خاموش و پنهان میکردم که کسی متوجه نشود.
یک روز باخبر شدم، که آشوبِ خلیج عقبه، بحث داغ اخبار و گزارشهای رسانهای شده است. اخبار گوناگون میرسید، مثلاً: جمال عبدالناصر خلیج عقبه را بسته، صحرای سینا فلان شد، نیروهای اسرائیلی چنین کردند، کانال سوئز بسته شد، کشتیهای فلان کشور دیگر، از کانال سوئز عبور نخواهند کرد.
پیدا بود که وضع خاورمیانه بسیار آشفته و بحرانی است. این اخبار را به آقای منتظری رساندم، ایشان نگران شد که مساله خاصی پیش نیاید، از این رو آقای منتظری هر روز، نزدیک ساعت هشت صبح موقع اخبار صدا میزد: آقا تقی، قرائت یادت نرود! یعنی رادیو را گوش کن!
کم کم خبر رادیو داشتن من به گوش برخی دوستان نزدیک در داخل زندان رسید، این خبر مثل این بود، که من یک جت بوئینگ دارم! من مرکز خبر و خبررسانی شده بودم! هر زندانی سیاسی به من میرسید، میپرسید: آقای درچهای، اخبار جدید چه دارید؟
اخبار تازه شروع جنگ، بمباران صحرای سینا و ارتفاعات جولان به وسیله هواپیماهای اسرائیلی را به آقای منتظری رساندم. ایشان باور نمیکرد که جنگ به این زودی آغاز شود، گفتنی است که از آن پس، سر ساعتهای خاصی، آیت الله منتظری منتظر پخش اخبار عربی به وسیله من بود. گاهی اوقات برخی اصطلاحات را بلد نبودم، به عربی بگویم. فریاد آقای منتظری از فرط عصبانیت بلند بود که: اقرا به الصوت الحسن. یعنی: قرآن را با نوای زیبا بخوان، مطالب را بهتر بگو، گاهی اوقات نیم ساعت اخبار را گوش میکردم و منتظر تحلیل سیاسی آن نمانده و مشغول پخش اخبار میشدم. باز آقای منتظری فریادشان بلند بود که برو بخواب، برو استراحت کن، یعنی: برو رادیو را گوش کن. من دوباره روی تخت درازکش شده و بقیه اخبار را پیگیر میشدم.
به هر حال جنگ اعراب و اسرائیل شدت گرفته بود، آقای منتظری در التهاب بوده و برای آیت الله خمینی پیوسته نگران بود.
گاهی پیش میآمد، که آقای منتظری به بهانه دستشویی، از میان بند تا آخر رفته و از شدت نگرانی ذکر لا اله الا الله، لا حول و لا قوه الا بالله میگفت. یک در میان تکیه کلامشان حال و وضع آقای خمینی بود.
جنگ اعراب و اسرائیل پایان گرفت و آتش بس اعلام شد، سپس مساله استعفای
ناصر ـ رئیس جمهور مصر ـ پیش آمد. جمال عبدالناصر یک استعفای یک یا دو روزه موقتی داشت. من از ترس این که، مبادا آقای منتظری مواخذهام کند، که چرا این مطلب را خوب گوش نکردی، با دقت و وسواس اخبار مربوط به آن را گوش داده و بعد آنها را منتقل میکردم.