روز 15 خرداد 1347، صبح به مدرسه قدس رفته بودم که از اصفهان با مدرسه تماس گرفته و خبر دادند که پدرم درگذشته است. باورم نمیشد که آن دیدار شیرین و به یاد ماندنی پس از آن همه سختی و رنج آخرین دیدارم با پدرم باشد. گر چه در ممنوعیت بوده و نباید از تهران بیرون میرفتم، اما به اصفهان رفتم و در مراسم پدرم، خانوادهام را همراهی کردم.
پدرم نزدیک به هفتاد سال زندگانی کرد، با اینکه ایشان ظاهری سر حال داشت، سکته کرد و درگذشت. جنازه ایشان را یک روز نگه داشتند، تا گروهها و هیاتهای مذهبی از اصفهان به درچه بیایند. از آن پس تصمیم گرفتند، که جنازه او را به تخت فولاد اصفهان حمل کنند، که قبور بیشتر روحانیون و بزرگان در آنجاست. با آنکه از درچه تا تخت فولاد، 18 تا 20 کیلومتر راه بود، اصفهانیها و درچهایها حاضر نشدند که جنازه را با ماشین حمل کنند. هزاران زن و مرد علاقهمند به دین و روحانیت جنازه پدرم را در زیر اشعه سوزان آفتاب با پای پیاده تشییع کردند. در روز هفتم او نیز، آنان مسیر درچه ـ اصفهان را پیاده رفتند. زیرا مردم علاقه ویژهای به ایشان داشتند، این علاقه مردمی به اندازهای بود، که هنوز پس از گذشت سالها از رحلت ایشان به یاد پدرم گرد هم میآیند.
پس از دفن پدرم، مجالس گوناگون ختم در اصفهان، درچه، شهرها، و روستاهای اطراف برگزار شد. در برخی مناطق تا چهلم ایشان مجالس برقرار بود و دستههای
عزادار در آن مجالس شرکت میکردند، مجالس ختم ایشان در مساجد و محلههای گوناگون درچه، بیش از پانزده روز ادامه داشت. بزرگان و روحانیون اصفهان و نیز شهرهای اطراف به درچه آمده و در آن مجالس شرکت میکردند. از جمله کسانی که در مجلس ختم پدرم آمده بودند، آیت الله منتظری بود که همراه آیت الله حاج آقا عطا مرتضوی، و نیز سایر روحانیون نجفآباد به شکل شکوهمند و به یاد ماندنی، به درچه وارد گشته و ما را سرافراز نمودند.
از حرکتهای بسیار چشمگیر در ارتباط با نکوداشت منزلت روحانی پدرم، ورود مدرسین و طلاب حوزه علمیه قم بود که با چندین دستگاه اتوبوس به درچه آمده بودند. آنان یک شبانهروز در درچه مانده و در چند مجلس ختم شرکت کردند. حرکت گروه بسیاری از طلاب در اصفهان و درچه، نیز بسیار مورد توجه قرار گرفت. افزون بر این همه، سخنرانی فیلسوف عارف ـ آیت الله آقا شیخ یحیی انصاری شیرازی ـ در یکی از این مجالس و در حضور گروههای گوناگون مردم، از جمله روحانیون تا سالها بر سر زبانها بود. غیر از درچه و روستاهای اطراف، مجالس ختمی نیز در شهر اصفهان، و از سوی روحانیت برگزار شد. یکی از آنها، مجلسی بود که از سوی آیت الله خادمی به طرز بسیار باشکوه برگزار شد. مجلس ختمی نیز از سوی آیت الله العظمی گلپایگانی برای پدرم، در مسجد اعظم قم گرفته شد که در آن مراجع تقلید و آیات عظام همچون حضرات گلپایگانی، مرعشی نجفی، شریعتمداری، منتظری، علامه طباطبایی، سلطانی طباطبایی، و نیز مدرسین و فضلا و طلاب شرکت داشتند. حجت الاسلام حاج آقا انصاری قمی در آن مجلس باشکوه سخنرانی کرد. او در عظمت روحانیت و نیز منزلت علمی و معنوی علامه سید محمد حسین درچهای، و به تعبیر خودش: استاد المراجع، محدث عالی مقام سید محمد حسین درچهای، سخن گفت. ایشان در پایان از سید نصرالله، پدرم، و ویژگیهای اخلاقی ارزنده او یاد و تجلیل کرد. آنگاه مجالس ختم به تهران و شهر ری کشیده شد،که گروههای گوناگون به ویژه روحانیون در آن شرکت داشتند.
در مجلس ختم تهران و شهرری، آیت الله منتظری، و نیز روحانیون دیگر، از جمله
علامه محمد تقی جعفری شرکت داشتند، که به راستی قابل تقدیر بود. پس از مجالس تهران، دوباره برای چهلم پدرم به اصفهان رفتم. سه، چهار روزی در اصفهان بودم و سپس به تهران برگشتم. بیگمان اداره امنیت تهران و اصفهان از همه آمد و شدهای من آگاهی نداشتند و در صورتی که آگاهی داشتند، به روی خود نمیآوردند. گر چه سفرهایی که به اصفهان و تهران داشتم، برخلاف تعهدی بود که به ساواک داده بودم، اما من وجود عزیز بزرگی را از دست داده بودم، که اکنون فقدان او عذابم میداد. در حقیقت دیگر برای من مهم نبود، که چه خطری از سوی ساواک برایم پیش میآید، به برکت وجود و دعای آن نازنین ـ چه در دوران حیات که همیشه نگران فرزندان خود بوده و چه در دوران ممات که ناظر احوال ما بودند ـ و به لطف خدا مساله خاصی پیش نیامد.