در ایام درمان، به آسانی توان راه رفتن نداشتم، دولا دولا راه میرفتم، تا کمی از درد کاسته شود. پس از اینکه من و آقای منتظری را به منظور درمان، به بیرون از زندان بردند، هفتهای یک یا دو روز پزشکی برای درمان زندانیهایی که بیمار بودند، به زندان میآمد. از این رو من مرتب نزد دکتر میرفتم که مشکل خونریزیام به طور کامل بهبود یابد. آقای دکتر گاهی به شوخی حالم را میپرسید. ناله من هم همیشه بلند بود، که شما چیزی برای من نگذاشتید، او کاری به چند و چون بیماری ما نداشت، وظیفهاش فقط درمان زندانیها بود، طبیعی است، پزشکی که به زندان بیاید، باید از خودشان باشد. از این رو من سعی میکردم که در این رفت و آمدها چیزی نگویم.
یک روز صبح در سلول نشسته، و در فکر آینده گنگ و مبهم خودم بودم. ناگهان درب سلول را باز کردند. آقای دکتر مقدم، همراه استوار زندان و نیز دو تن از ماموران داخل شده و گفتند: احوال آقای درچهای چطور است؟ گفتم: «الحمد لله بد نیستم». سپس گفتم: چه شده که صبح به این زودی سری به من زدید؟ آقای دکتر گفت: «کاری نداشتم، دهانت را باز کن ببینم.» من دهانم را باز کردم، او نگاهی به بالا انداخت و نگاهی پایین، و آنگاه دو طرف دهان را نگاه کرد، سپس آن دو مامور جلو آمدند و دهان مرا نگاهی کردند. پرسیدم: دندانهایم خراب است، با این که ایشان دندان پزشک نبود. باز پرسیدم: دندانهایم را معاینه کردید؟ او گفت: چیزی نیست، دندانهایت سالم است. سپس آنان رفتند و درب سلول را بستند، این کار اول صبح انجام گرفت، شاید
نیم ساعت پس از سرزدن آفتاب بود، من در اندیشه بودم که خدایا ماجرا چیست؟ در صبح به این زودی، چرا دو شکنجهگر همراه آقای دکتر آمدند، آن هم زمانیکه هنوز وقت بازجویی نشده است؟ از آن گذشته چرا دهانم را دیدند؟ نکند میخواهند دندانهایم را بشکنند؟ از ترس به خود میلرزیدم، مستاصل مانده بودم چون از این نامسلمانها هر چیزی بر میآمد، من هم که توانایی رویارویی با آنان را نداشتم. به هر حال این ماجرا سخت فکر مرا به خود مشغول کرده بود. از این رو بیدرنگ به بهانه دستشویی از سلول بیرون رفته و به آقای منتظری عرض کردم: بسیار پریشان و نگرانم، سپس آنچه را که رخ داده بود، همه را تعریف کردم.
ایشان گفت: من سر و صدای آنان را شنیدم که وارد بند شدند، پس آنان به سراغ شما آمدند؟ سپس کمی فکر کرد و پرسید: آن دو بازجو هم دهانت را نگاه کردند؟ گفتم: بله. اصلاً رسم نیست که دندانهای زندانی را نگاه کنند، مگر این که کسی دندانش درد کند. این همه در حالی بود، که نه من درد دندان داشتم، و نه آن دکتر دندانپزشک بود.