روستای «چفل» یا «ذوالکفل» ـ که در قرآن نام یکی از پیغمبران بوده و در آنجا مدفون است ـ بیش از روستاهای دیگر اظهار ارادت داشتند. یک بار پیش از ورود به چفل، متوجه دستهای عرب حدود بیست نفر شدیم، که به سمت ما در حرکت هستند. با خود گفتیم آنان چه کسانی هستند. اگر آنان قصد زیارت کربلا دارند، چرا خلاف مسیر حرکت میکنند، و اگر مقصد دیگری دارند، بیابان یک سر خشک و بیآب و علف است. نزدیکتر که آمدند، متوجه شدیم که پیشاپیش، خبر رسیدن حاج آقا مصطفی را شنیدند. این افراد در واقع برای استقبال از حاج آقا مصطفی خمینی آمده بودند.
استقبال گروهی از شیوخ و بزرگان آن منطقه برای من بسیار جالب بود. در واقع با چشم بصیرت، باید محبت و عشق به خمینی را دید. حضرت امام خمینی، با این که از وطن تبعید گشته و در غربت به سر میبردند، آوازهاش روز به روز جهانیتر شده بود. به راستی دشمن از تبعید ایشان ـ به حول و قوه الهی ـ چه نتیجهای عایدش شد؟ وسط بیابان در مسیر راه نجف ـ کربلا، به محض این که آنان باخبر شدند، که فرزند مرجع تقلیدشان از آنجا عبور خواهد کرد، این گونه مشتاقانه برای دیدنش آمدند.
به طور طبیعی انتظار میرفت، که بیشتر توجه و علاقه مردم روستاها، متوجه آقای حکیم یا آقای خویی باشد، که سالها پیش از امام خمینی، پیشینه حضور در عراق داشتند. از دیدن این صحنهها غرق لذت و شادی بودم. آنانکه به استقبال آمده بودند، همه دست حاج آقا مصطفی را بوسیده و با همراهان ایشان احوالپرسی کرده و آنگاه پشت سر حاج آقا مصطفی راه افتادند. ایشان در جلو و ما هم به دنبال، در مراسم استقبال خاصی وارد حسینیه چفل شده و پذیرایی بزرگی از ما صورت گرفت. با این که حاج آقا مصطفی گفت: «قصد نداریم شب را در چفل بمانیم»، اما آنان با اصرار گفتند:
شما باید شب را در چفل بمانید، تا ما اجر خدمت کردن به زائران مرقد امام حسین علیه السلام را ببریم. در مقابل اصرار صمیمانه و عاشقانه آنان، ناگزیر شب را در چفل ماندیم.
در حسینیه چفل، جمعیت زیادی از اهالی، به زیارت حاج آقا مصطفی آمدند. در میان آنان، یکی از منبریهای معروف عراق به چشم میخورد، که آن شب در چفل بود. ایشان یک منبر بسیار عالی رفت. پس از او سیدی یک منبر عربی رفت، و شوری در حاضران به پا شد. فردای آن روز، صبحانه را خدمت آقایان در ذوالکفل خورده و بیدرنگ حرکت کردیم. مشایعت اهالی چفل، دیدنیتر از استقبالشان بود. آنان از چفل به دنبال ما راه افتادند، و مسافت زیادی با ما همراهی کردند. ضمن تشکر و سپاسگزاری و خواهش حاج آقا مصطفی، آقایان حلیمی و رضوانی، و اصرار دیگران، مشایعت کنندگان به سمت چفل بازگشتند.
ارادت عراقیها به زائران امام حسین به ویژه، نسبت به آقای خمینی، و احترام به حاج آقا مصطفی قابل توجه و تقدیر بود. آنان در حقیقت به تمامی زائران اباعبداللّه علیه السلام عرض ادب داشتند، تا جایی که بعضیها، مثلا برای کاروانی از زائران امام حسین علیه السلام گوسفند قربانی کرده و آبگوشت میپزند. من در سفرهایی که داشتم، نمونههایی از خلوص این مردم را دیدم. گاهی کنار جاده، جایی که حتی آبادی نبود، و روستای آنان تا جاده عمومی، شاید یک یا دو کیلومتر فاصله داشت، ساکنان روستاها آمده و یک منبع دوغ مشک میآوردند. کنار آن، تختهای به چشم میخورد که روی آن بستهای نان با مقداری پنیر برای زائران پیاده و خسته و گرسنه گذاشته بودند. برخی از آنان به پیشواز آمده، در مسیر راه اسپند دود میکردند. گاهی زنان روستایی، با وجود دوری راه، شیرینی نذری آورده و میان کاروانیان پخش میکردند. نذر قربانی کردن گوسفند، مقابل کاروانها بسیار مرسوم بود.
یادم است، که در یکی از این سفرها، زن و مردی با الاغ خود به سمت جاده آمده، و با اصرار زیاد ما را به منزل فقیرانه و محقرانه خود ـ که یک دنیا خلوص و ارادت نسبت به امام حسین علیه السلام داشت ـ بردند. با این که هوا قدری سرد بود، اتاق نشیمن خود را به ما دادند. صبح وقتی هوا روشن شد و برای وضو و نماز بیرون آمدیم، متوجه
شدیم که پیرزن و پیرمرد در گوشهای از حیاط، در سوز و سرما خوابیدهاند و در حقیقت ایثار کردهاند.