فصل هشتم : طلوع فجر انقلاب
17 شهریور 1357
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اباذری ، عبدالرحیم

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1390

زبان اثر : فارسی

17 شهریور 1357

‏چهاردهم شهریور در ‏‏خیابان چهارمردان قم‏‏، تظاهرات مردم در خیابان، تا ساعت سه ‏‎ ‎‏بامداد به درازا کشید، ماموران حکومت تا روشن شدن هوا به سوی مردم در خیابان‌ها ‏‎ ‎‏تیراندازی می‌کردند. در این تیراندازی‌ها، حجت الاسلام ‏‏علی اوسطی‏‏، یکی از ‏‎ ‎‏روحانیون مبارز شهر قم ـ که به «روحانی سنگ و قلاب انداز» معروف بوده در میان ‏‎ ‎‏تظاهر کنندگان قمی چهره‌ای آشنا داشت ـ تیر خورد و به شهادت رسید. رژیم، اینک ‏‎ ‎‏که از اعتراض و مقاومت مردم به ستوه آمده بود، مانند حیوان تیر خورده‌ای، هر از گاه ‏‎ ‎‏با شیوه‌های ددمنشانه به ملت هجوم می‌آورد تا برگی ننگین از جنایت‌های خود را در ‏‎ ‎‏تاریخ ایران ثبت کند. هفدهم شهریور سال 57، جمعی از مردم معترض تهران، در حالی ‏‎ ‎‏که زنان پیشاپیش آنان بودند، در «‏‏میدان ژاله‏‏» تهران، بی‌آن‌که از اعلام حکومت نظامی ‏‎ ‎‏دولت شریف امامی آگاه باشند، در محاصره ارتش گرفتار آمده و سپس به گونه دسته ‏‎ ‎‏جمعی قتل عام شدند و در آن روز بزرگ و حماسه‌ساز، شگفت انگیزترین و در عین ‏‎ ‎

‏حال غم‌انگیزترین صحنه‌های عشق و ایثار ملت رقم خورد.‏

‏شگفتا که راه‌پیمایان تهرانی از هر گروهی، همراه اعضای خانواده خود، حتی جوانان ‏‎ ‎‏و کودکان شیرخواره خویش به میدان آمده بودند. در میان جمعیت راه‌پیمایان معترض، ‏‎ ‎‏پیر و جوان، مرد و زن، کوچک و بزرگ به چشم می‌خوردند. آنان هم‌صدا، با شعار ‏‎ ‎‏«مرگ بر شاه» و «درود بر خمینی» دیوارهای شهر تهران را به لرزه درآوردند و دریغا که ‏‎ ‎‏چه معصومانه از سوی حکومت به رگبار بسته شدند، راه‌پیمایان تهرانی فقط به دنبال ‏‎ ‎‏حقوق از دست رفته خود آمده بودند.‏

‏من در آن روز آکنده از حماسه و خون، در میدان ژاله حضور داشتم. آری به چشم ‏‎ ‎‏خود، جمعه خونین و جنایت شاه را دیدم، پس از شلیک‌های عمال رژیم، آن جمعیت ‏‎ ‎‏بزرگ و منسجم مانند بافته‌ای رشته رشته گشت. دسته‌ای شهید شده و دسته‌ای مجروح بر کف خیابان و میدان افتاده بودند. کسی نبود که برای درمان، یا حتی کمک‌شان برود. ‏‎ ‎‏گروهی از مردم معترض را دیدم که وحشت‌زده کف خیابان خوابیده بودند، تا از ‏‎ ‎‏تیررس گلوله‌های حکومت در امان باشند. گروهی دیگر از آنان را می‌دیدم که سراسیمه ‏‎ ‎‏به منازل اطراف پناه بردند، من در میان آنان بودم.‏

‏از یاد نمی‌برم که در آن روز حماسه‌ساز، تهرانی‌ها درب منازل خویش را باز گذاشته ‏‎ ‎‏و با روی گشاده به راه‌پیمایان گریخته از معرکه پناه داده و از آنان صمیمانه پذیرایی ‏‎ ‎‏کردند.‏

‏در جمعه سیاه، یا واقعه هفده شهریور، ملت ایران دلاورانه حماسه‌ای بزرگ ‏‎ ‎‏آفریدند. بی‌گمان سخن گفتن از این رخداد، در یکی دو صفحه، مانند چشیدن یکی، دو ‏‎ ‎‏جرعه آب از دریای بی‌کران است. اگر من بخواهم صحنه رویارویی مردم و حکومت را ‏‎ ‎‏در هفده شهریور 57؛ در تهران به تصویر بکشم و چنان که بایسته است از حضور ‏‎ ‎‏حماسی و مظلومانه مردم سخن گویم، دفتری دیگر می‌طلبد. ‏

‏آنچه گذشت، فقط مشاهده‌های خودم بود، رخدادی که به چشم خودم دیدم، نه ‏‎ ‎‏این‌که بخواهم فاجعه هفده شهریور را تعریف کنم. پس از واقعه هولناک هفده شهریور ‏‎ ‎

‏سال 57؛ برخی در تحلیل سیاسی ماجرا بدین نتیجه رسیده بودند، که مبارزه مردم بر ‏‎ ‎‏ضد حکومت به پایان خود نزدیک شده و مبارزان راه امام خمینی از داغ و درفش ‏‎ ‎‏ترسیده، و بی‌گمان ایشان فرمان آتش‌بس خواهند داد!‏

‏اما واقعیت به گونه دیگری بود، بی‌تردید تکرار رخدادهایی چون هفده شهریور، ‏‎ ‎‏ملت ایران را منسجم‌تر به صحنه مبارزه می‌کشاند، تا آنان حماسه‌ای شکوهمندتر ‏‎ ‎‏بیافرینند. به راستی، شب هفده شهریور، شب شگفتی بود، به جز کوچه‌های اطراف ‏‎ ‎‏میدان ژاله، خیابان‌های شمالی و جنوبی و غربی و شرقی آن میدان، آکنده از جمعیت ‏‎ ‎‏بود، گویی همه مردم تهران به جوش و خروش درآمدند. گریه‌ها و فریادها برای تهیه ‏‎ ‎‏پارچه، به منظور درمان زخمی‌ها وضع ویژه‌ای را به تصویر کشیده بود. در آن شب، ‏‎ ‎‏تهران یکپارچه سیاه‌پوش و غرق ماتم شده بود، ملت مانند طفلی گمشده، می‌گریست، ‏‎ ‎‏اما بی‌صبرانه منتظر فرمان آیت الله خمینی برای چگونگی ادامه مبارزه بود، حضور ‏‎ ‎‏شهیدان و مجروحان در کف خیابان‌ها، بی‌گمان نوری را سراغ می‌گرفت که در جان ‏‎ ‎‏امام خمینی جلوه‌گری داشت. ناگهان پیام رسا و گویا و آرامش دهنده حضرت آیت الله ‏‎ ‎‏خمینی به ملت معترض ایران رسید، آن‌گاه بود که زخم زخمی‌ها التیام بخشیده، و خون ‏‎ ‎‏شهیدان به صورت مشتی بر دهان ددمنشان رژیم فرود آمد، راه را باید ادامه دهیم، ولو ‏‎ ‎‏بلغ ما بلغ، هرچند که همه ملت شهید شوند. پیام امام، به مناسبت فاجعه هفده شهریور تهران، در حقیقت بیان فلسفه حرکت مبارزان و شهیدان بود. ایشان قاطعانه و فاتحانه چنین فرمودند: «ای کاش خمینی میان شما و در کنار شما در جبهه دفاع از خدای تعالی کشته شده بود»‏‎[1]‎‏. این آرزوی امام بیشتر مردم معترض و انقلابی تهران را به خروش واداشته و سبب گشت که ملت بیش از پیش به هیجان آمده و استوارتر از پیش در صحنه، شعار «مرگ بر شاه» و «درود بر خمینی» را از اعماق وجودش فریاد بزند، آری ‏‎ ‎‏اندوه‌ها از دل‌ها زدوده شد و نومیدی‌ها همه فرو ریخت.‏


‏بدین سان برخلاف تصور رژیم، آتش شعله‌ور خشم ملت، نه فقط فروکش نکرده و ‏‎ ‎‏حرکت اعتراض آلود ملت سست نشد، بلکه بسیار منسجم‌تر گشت. شاید همین واقعه ‏‎ ‎‏هفده شهریور بود، که حکومت شاه را از پای درآورده و خودکامگان به این نتیجه ‏‎ ‎‏رسیدند که دیگر توانایی مقابله با ملت گوش به فرمان آیت الله خمینی را ندارند. من به ‏‎ ‎‏چشم خود شاهد بودم، که هر شهید یا مجروحی که از کف خیابان روی دست‌ها بلند ‏‎ ‎‏می‌شد، ملت خشمگین، از ژرفای وجود فریاد برمی‌آورد:‌ «مرگ بر شاه».‏

‏هنوز چند روزی از این واقعه سنگین نگذشته بود، که در بیست و یکم شهریور، ‏‎ ‎‏حجت الاسلام والمسلمین ‏‏یحیی نوری‏‏ ـ معروف به ‏‏علامه نوری‏‏، که ساکن ‏‏میدان شهدا‏‎ ‎‏بودند ـ از سوی رژیم دست‌گیر شد. در حقیقت، حکومت شاه دست به هر کاری ‏‎ ‎‏می‌زد،‌ تا به نوعی در دل مردم رعب و وحشت ایجاد کرده و آنان را از مواضع ‏‎ ‎‏انقلابی‌شان به عقب براند. من آن روزها سعی داشتم که در برنامه‌های شخصی و نیز ‏‎ ‎‏نشست‌های جامعه روحانیت مبارز و نیز نشست‌های دیگر در قم و تهران فعال باشم. ‏‎ ‎‏روزهای هیجان‌آمیزی را سپری می‌کردم، به گونه‌ای که گاهی وقت کم می‌آوردم. با ‏‎ ‎‏خود می‌گفتم که به کدام کار باید پرداخت؟ آیا در راهپیمایی‌ها شرکت کنم؟ یا منزل ‏‎ ‎‏علما بروم؟ با مدرسین قم تماس بگیرم؟ به هر حال یک‌سر در تماس با آقای دکتر ‏‎ ‎‏بهشتی در منزل ایشان، یا جامعه روحانیت مبارز بودم. اعلامیه‌ها به طور مستمر چاپ و ‏‎ ‎‏توزیع می‌شدند. با دوستان فعال و جوانان پرشور گفت‌وگو داشتم، هدف این بود که ‏‎ ‎‏شعله مبارزه که اینک برافروخته شده است، شعله‌ورتر شود.‏

‏در بیست و سوم شهریور، به دعوت جامعه روحانیت مبارز تهران، مراسم شب ‏‎ ‎‏هفت شهیدان هفدهم شهریور با حضور ده‌ها هزار نفر در بهشت زهرا برپا شد. ‏‎ ‎‏حکومت که درصدد پیش‌گیری از حضور حماسه‌آفرین مردم در بهشت زهرا برآمد، ‏‎ ‎‏ناکام مانده، ده‌ها هزار نفر از پشت دیوارهای بهشت زهرا خود را به داخل رسانده و ‏‎ ‎‏شعار دادند:‌ «ایران میهن ماست، خمینی رهبر ماست». به راستی در کنار مزار شهیدان ‏‎ ‎‏هفده شهریور اجتماع شگفت‌آوری به چشم می‌خورد، اجتماعی کم‌سابقه، بازار شعار ‏‎ ‎

‏همچنان داغ بود: «این سند جنایت پهلویست». در حقیقت در شب هفت شهیدان گرد ‏‎ ‎‏آمده بودیم، تا با آنان برای استمرار مبارزه با ظلم و ظالمان میثاق ببندیم. شمار بسیاری ‏‎ ‎‏از اعلامیه‌ها و پیام‌های حضرت آیت الله خمینی را، در همان مراسم پخش کردیم، تا ‏‎ ‎‏رهنمودهای رهبر انقلاب به دست همگان برسد. وحدت مردم در آن روزها، مانند ‏‎ ‎‏خورشید درخشنده‌ای خودنمایی می‌کرد، در حقیقت هر ایرانی مانند قطره‌ای در دریا ‏‎ ‎‏حل شده بود. بدین گونه بود که ملت، حکومت را در عرصه فداکاری خود به ناکامی و ‏‎ ‎‏عقب‌نشینی کشاند.‏

‏هجدهم مهر 1357، از سوی جمعی از روحانیون تهران، به مناسبت چهلم شهدای ‏‎ ‎‏هفده شهریور، اعلامیه‌ای صادر شد و بیست و چهارم مهرماه را عزای عمومی اعلام ‏‎ ‎‏کردند.‏‎[2]‎‏ ما نیز به مناسبت کشتار ‏‏مسجد جامع کرمان‏‏، و نیز چهلم شهدای هفده شهریور ‏‎ ‎‏اعلامیه جالبی در منزل با حضور جمعی از بزرگان روحانی شهر ری، تنظیم و چاپ ‏‎ ‎‏کردیم. از برخی روحانیون امضا گرفتیم. هنگام امضا گرفتن از آقایان توضیح می‌دادیم، ‏‎ ‎‏مضمون اعلامیه در ارتباط با شهدای هفده شهریور است. پس از چاپ آن، یکی، دو تن ‏‎ ‎‏از آقایان گله کردند که این اعلامیه بسیار تند است، ما در آن اعلامیه به طور مستقیم به ‏‎ ‎‏شاه حمله کرده بودیم، پیامد امضا کردن و امضا گرفتن بسیار وخیم بود و پیش‌بینی ‏‎ ‎‏می‌شد که مشکلی پیش خواهد آمد، اما به یاری و عنایت حضرت حق، هیچ مشکلی ‏‎ ‎‏پیش نیامد.‏

‏آن روزها اندیشه‌ام این بود که اگر قرار است اعلامیه‌ای تنظیم و توزیع شود توزیع ‏‎ ‎‏کنم، اگر هم اعلامیه‌ای در کار نیست، همراه مردم در تظاهرات شرکت کنم. از این‌رو ‏‎ ‎‏همراه دوستانم، پس از پخش اعلامیه‌ها دست به راهپیمایی می‌زدیم، بیشتر روحانیون ‏‎ ‎‏دوست و آشنا پیشاپیش در حرکت بودند. راهپیمایی آن روز برخلاف راه‌پیمایی‌های ‏‎ ‎‏گذشته، به وسیله ماموران دولتی به زد و خورد کشیده شد، و جمع بسیاری از ‏‎ ‎‏تظاهرکنندگان در خیابان‌ها زخمی و دسته‌ای نیز شهید شدند. آن روز مجروحان را به ‏‎ ‎

‏بیمارستان منتقل کردیم. چند روز بعد، به مناسبت شهیدان همین راه‌پیمایی، درصدد ‏‎ ‎‏برگزاری مجلس ختم مخفی برآمدیم، با دوستان در منزل نشستی داشته و اعلامیه‌ای با ‏‎ ‎‏امضا تنظیم کردیم. مجلس ختمِ جالبی در ‏‏مسجد امیرالمومنین‏‏، به پیش نمازی ‏‏حجت ‏‎ ‎‏الاسلام کاظمی‏‏ در خیابان بیست و چهار متری شهر ری برگزار شد. جمع بسیاری از ‏‎ ‎‏روحانیون منطقه شهر ری آمده و در آن مجلس شعارهایی بر ضد حکومت و شاه داده ‏‎ ‎‏شد.‏

  • . جهت آگاهی از متن کامل این پیام تاریخی ر.ک: صحیفه امام، ج 3، ص 459.
  • . جهت اطلاع از متن این بیانیه، ر.ک: اسناد انقلاب اسلامی، ج 3، ص 411 ـ 412.