فصل اول: خاطرات حمید حاجی عبدالوهاب
خاطرات حمید حاجی عبدالوهاب
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) - گروه تاریخ (تدوینگر)

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1387

زبان اثر : فارسی

خاطرات حمید حاجی عبدالوهاب

‏ ‏

‏ ‏

فصل اول / خاطرات حمید حاجی عبدالوهاب

‏ ‏

‏ ‏


کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 1

‏ ‏


کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 2

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏حمید حاجی عبدالوهاب‏‏ هستم. در سال 1330 در یکی از محله های ‏‎ ‎‏جنوب شهر تهران‏‏ - که در آن زمان به میدان اعدام‏‏ معروف بود – در‏‎ ‎‏ محله سعادت‏‏ به دنیا آمدم. امروز آن منطقه را خیام و میدان محمدیه‏‎ ‎‏ می گویند. مادرم نیز در همین محله به دنیا آمده بود. هر چند آباء و ‏‎ ‎‏اجدادش از اهالی امامزاده قاسم‏‏ تجریش بودند.‏

‏پدرم از دوران طفولیت برای کاسبی از کاشان‏‏ به تهران‏‏ آمد. سال ‏‎ ‎‏1330، یعنی همان سالی که به دنیا آمدم یا پس از آن پدرم فوت کرد و ‏‎ ‎‏ما با خانوادهِ پرجمعیت زندگی را در همان محله ادامه دادیم.‏

‏سال 1350 شمسی به سربازی رفتم. دوره آموزشی را در استان ‏‎ ‎‏سیستان و بلوچستان‏‏، شهر زاهدان‏‏ گذراندم، سپس به مازندران‏‏ منتقل ‏‎ ‎‏شدم. بعد از سربازی در سال 1353 شمسی در رشته مهندسی تأسیسات ‏‎ ‎‏مکانیک دانشگاه علم و صنعت - دورهِ شبانه - قبول شدم. روزها تا ‏‎ ‎‏غروب در بازار شاگردی می کردم و عصرها به کلاس می رفتم.‏

‏ما یک خانواده شش نفره بودیم، یک خواهر و پنج برادر. مادرم بعدها ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 3

‏ازدواج کرد و حاصل آن دو فرزند دیگر شد که به جمع ما پیوستند، ولی ‏‎ ‎‏محیط مادی زندگی ما تغییر چندانی نیافت. باز محور خانواده مادرمان ‏‎ ‎‏بود و برادران هم سعی می کردند با کار کردن هزینهِ زندگی را تأمین ‏‎ ‎‏کنند. من هم که بچهِ کوچکی بودم، درس می خواندم و این دغدغه خاطر ‏‎ ‎‏را هم داشتم که هزینهِ زندگی را چگونه باید تأمین کرد. لذا از همان ‏‎ ‎‏ابتدای طفولیت - کلاس اول دبستان - با تشویق مادر تابستانها کار ‏‎ ‎‏می کردم، بامیه و گوش فیل و این جور چیزها می فروختم و شاگردی با ‏‎ ‎‏روزی یک ریال را تجربه می کردم.‏

‏زندگی ما زندگی سخت و زیر خط متوسط بود. در طول زندگی با ‏‎ ‎‏سختی زیاد مواجه شدم. در همان دوران طفولیت متوجه تفاوتها بودم و ‏‎ ‎‏می دانستم در چه فضایی به سر می برم. از همان دوران این پرسش در ‏‎ ‎‏ذهن من ایجاد شده بود که چرا وضعیت جامعه به این صورت است؟‏

‏محلهِ ما از یک طرف به بازار تهران‏‏ و از طرف دیگر به مناطقی ‏‎ ‎‏مرتبط می شد که عموماً محل سکونت مبارزین اصلی دوران پانزده خرداد ‏‎ ‎‏و قبل از آن بود؛ یعنی از یک طرف به قنات آباد‏‏ و از طرف دیگر به ‏‎ ‎‏محدودهِ میدان خراسان‏‏ و میدان شوش‏‏ وصل می شد. به هر حال بحث ‏‎ ‎‏طیب و نواب صفوی‏‏ و وجود خانهِ شخصیتهای روحانی و مساجد مهم ‏‎ ‎‏اطراف و داخل بازار به گونه ای بود که ما از همان ابتدای طفولیت در ‏‎ ‎‏جریان اعتراضات نیروهای انقلابی به نظام شاهنشاهی قرار داشتیم. برادر ‏‎ ‎‏بزرگم به «بنکدار‏‏» معروف بود. بنکداری ما هم به این خاطر بود که ‏‎ ‎‏پدرمان در تهران‏‏ به تدریج کار و کاسبی اش رونق پیدا کرد. بعد از آن ‏‎ ‎‏برادرم امیر به بنُکداری (کارهای مربوط به پارچه) در بازار تهران ‏‎ ‎‏پرداخت. به همین خاطر خانوادهِ ما به بنکدار شهرت یافت. طوری که ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 4

‏فامیلی حاجی عبدالوهاب‏‏ را برای برادرم به کار نمی بردند.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 5