دو - سه شب بعد از اعلام پیروزی انقلاب ما واقعاً نتوانستیم بخوابیم. غذا هم اگر خرما یا نانی گیرمان می آمد می خوردیم. روز اول که غذا به ما دادند، خورشت قیمه با زرشک بود که داخل بشقاب های استیل ریخته بودند. آدم اگر چند روز غذا نخورده باشد و یک دفعه چنین غذایی بدهند، می چسبد. تا قاشق را بردم داخل غذا که خوردن را شروع کنم، یک دفعه از امام پیغام رسید که غذا را اول به زندانی ها بدهید. همه اطاعت کردند. من همان لحظه دست کشیدم و قاشق توی غذا ماند. همان ظرفهای غذا را بردیم و به زندانی ها دادیم؛ زندانی هایی که بعضی از آنها را می شناختیم، ظلمهایشان را اطلا ع داشتیم، می دانستیم که واقعاً جانی هستند. یکی از آنها رئیس زندان قصر بود. چند نفر دیگر بازجوها و شکنجه گران ساواک بودند.
زمانی با عزت چریک و بچه های دیگر آنجا جمع شده بودیم. به آقای قدوسی پیغام دادیم که اگر شما با این جانی ها کاری نمی کنید، ما دیگر نمی توانیم اینها را نگه داریم، اجازه بدهید تیربارانشان کنیم. بلا فاصله آقای زواره ای از طرف آقای قدوسی پیغام آورد: نه، این کار را نکنید. می خواهیم دادگاه تشکیل بدهیم و این افراد را محاکمه کنیم. پس از محاکمه به هر مجازاتی که محکوم شدند، همان را اعمال می کنیم. به فاصله یکی - دو روز همانجا دادگاه تشکیل شد و پشت بام همان
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 49 مدرسه در حقیقت محلی برای اجرای احکام الهی شد.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 50