همان یکی دو شبی که بیدار بودم، دکتر شریعتی را دیدم. او پشتِ بندی که من مجبور بودم شبها بخوابم، قدم می زد. اتاق او وسط بند بود. اتاقی به او داده بودند و در را هم برایش باز می گذاشتند و او آنجا مطالعه
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 120 می کرد. من هر وقت که به سمت دستشویی می رفتم، می دیدم در اتاق دکتر باز است، راه می رود و سیگار می کشد. فقط دو - سه بار پیش من آمد و اگر غذایی داشت، برای من می آورد. وقتی از جلوی اتاقش رد می شدم با او سلام و علیک می کردم.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 121