یک بار هنگام دستشویی رفتن، نمی دانم چه شد که نگهبان عصبانی شد و فحش را کشید به جان تمام زندانی ها. گفت: " ببینم کی مَرده در بزنه و منو صدا کنه. اگر کسی در بزنه من فلان می کنم" و فحش می داد. یک دفعه یکی در زد. همه گفتند کیه؟ دختری بود که می خواست دستشویی برود. سلولهای کمیته طوری بود که کسی جرأت حرف زدن نداشت. با این حال آن دختر در زد و گفت می خواهم بروم دستشویی؛ یعنی با آن جّو بد و آن همه فحش و بد و بیراه، اگر کسی موقعیتی پیدا می کرد که بتواند به افراد روحیه بدهد، این کار را می کرد. مثلا آن دختر تا فهمیده بود که نگهبان گفته کی مَرده ؟ گفته بود من که مرد نیستم، به من که نمی تواند حرف بزند و در زده بود.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 130