در زندان نماز جماعت می خواندند. مثلا به حاج آقا مهدی عراقی می گفتند: شما بخوان. حاج آقا عراقی یک هفته می ایستاد و جماعت می خواند. بعضی وقتها هم حاج آقا جوهری می خواند. اینها نماز می خواندند و بعضی وقت ها به بچه هایی که از لحاظ صحبت و گفتار بچه های مؤدبی بودند فرصت می دادند تا آنها هم جماعت بخوانند. محبوب مجاز از بچه های متین و متواضع بود. روزی آمد سرِ نماز (4 رکعت نماز ظهر و 4 رکعت نماز عصر می خوانم... والسلام علیکم و رحمه` الله) و بعد از خواندن نماز گفت که من خدمت آقایان میگویم که از الآن مارکسیست شده ام؛ به همین سادگی، بدون شوخی. همه عصبی بودند که چنین کسی را از دست داده اند و هم این که چرا پشت سر یک کمونیست نماز خواندند. شاید آن موقع ها مارکسیست شده بود. پدر، مادر، فامیل همه مسلمان. مبارزه اش کنار مسلمانها بود. یک دفعه گفت: "من از الان مارکسیست هستم".
یا مثلا صبح یکی را بیدار می کردیم که فلانی بلند شو و نمازت را بخوان. من مدتی مسؤول بخاری ها و حمام زندان بودم. صبحها بچه هایی را که به حمام احتیاج داشتند بیدار می کردم. مثلا می گفتم: "فلانی پاشو نمازت را بخوان." او جواب می داد: "من دیشب مارکسیست شدم." من وا می رفتم و می گفتم جوک می گویی!! می گفت: " نه، من دیشب مارکسیست شدم." پیش خودم می گفتم نمی دانم چه کسی را بیدار کنم.
فردی بود که زیاد مفاتیح می خواند. این قضیه باعث تعجب من شده بود. می گفتم: " بابا این قدر مفاتیح نخوان. از صبح که بلند می شوی مفاتیح دستت است." می گفت: "در این مفاتیح مطالبی هست که باید آن
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 146 را در بیاورم." بعد از یک ماه مفاتیح خواندن گفت: "پیدا کردم، من مارکسیست شدم".
ما از لحاظ تئوریک دچار مشکل شده بودیم و کسی هم نبود. با اخلا ص و اعتقاد به خدا و پیغمبر رفته بودم. اما این مسائل نگرانم می کرد.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 147