سیزده ماه اول که در کمیته بودم به جزوه و روزنامه دسترسی نداشتم. خبرهایی که به ما می رسید، از طریق افرادی بود که دستگیر شده وبه جمع ما وارد می شدند. هواخوری و غیره اصلا وجود نداشت، حمام و این جور چیزها هم اصلا نبود. برخوردهای وحشیانه ای با ما می شد. روز اول ما را مثل توپ فوتبال با لگد به سمت همدیگر پرت می کردند.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 27 چشمهایم را بسته و لباس مخصوص تنم کرده بودند. پس از آن به سلول انفرادی رفتم. سلول انفرادی اصلا نور نداشت و حتی برای دستشویی رفتن هم مشکل داشتیم. ما هم که مقید بودیم نماز را سروقت بخوانیم، سر همین قضیه مشکل داشتیم. بسیاری اوقات از روی اجبار با لیوان وضو می گرفتیم. بعضی وقت ها که احتیاج به غسل داشتیم، تیمم می کردیم. سلول ظاهراً انفرادی بود، ولی بعضی وقتها چهار پنج نفر را به خاطر کمبود جا به یک سلول می ریختند. آنجا دیدیم که اغلب تیپ ها مسلمان هستند. با یک کاسه آب غسل می کردیم، دستشویی هم نوبتی می فرستادند. هر زندانی باید خودش را با زمان، اوضاع، وضع غذا و... تطبیق می داد. واقعاً وضع عجیب و غریبی بود.
روز اول که به ما خوراک لوبیا دادند، چند خار چند پهلو داخل غذا بود. همین که غذا را به دهان گذاشتم حس کردم دهانم می سوزد، فهمیدم لوبیاها پاک نشده است. آنها یک سری چیزهای این شکلی داخل غذا می ریختند. از آن به بعد هر لقمه غذایی را که در تاریکی می خوردیم، اول یکی - دو بار روی زبانمان می چرخاندیم، وقتی مطمئن می شدیم داخل آن چیز خاصی نیست، قورتش می دادیم.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 28