بعد از 35 روز با شرط اینکه هر چه می دانم بگویم، من را به بند عمومی بردند. من قبول نکردم چیزی بگویم. خلا صه پس از ورود به بند عمومی دیدم اتاق 12 متری است که 8-7 نفر توی یک اتاق هستند. آنجا وضع من بدتر شد چون دیدم بچه ها غیر مذهبی و کمونیست هستند. چند نفر هم مسلمان بودند که سستم کردند، از جمله آنها مهدی بخارایی بود. ساواک وقتی دید فایده ای ندارد و نمی تواند راجع به بچه های آن اتاق چیزی از من بشنود، دوباره من را به سلول انفرادی منتقل کرد و زیر فشار قرار داد و چون خون زیادی از من رفته بود، بیهوش روی زمین افتادم.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 177