در آن ده روزی که درگیری های انقلا بی به اوج خود رسیده بود، یک روز برای دیدن امام به مدرسه رفاه رفتم و از آن پس هر روز در خیابان همراه مردم بودم و اسلحه هم نداشتم؛ یعنی توی انقلاب من هیچگاه اسلحه نداشتم مگر روز 22 بهمن که در میدان ارک بودم و 17 نفر از بچه ها تیر خورده بودند و آنها را از روی زمین بلند می کردیم و داخل ماشین می گذاشتیم و آنها را می بردند. بعد ساواکی هایی را که آنجا بودند گرفتیم، آنها را داخل مینی بوس کردیم و به سمت مسجد فرستادیم و تا حدود ساعت 2-1 بعدازظهر آنجا ماندم. سپس به سمت عشرت آباد آمدم، که شنیدم ساواکی ها به هتل اوین ریخته و آنجا را گرفته اند و تیراندازی می کنند. به سمت پادگان عشرت آباد رفتیم. وقتی می خواستیم
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 197 از بالا ی دیوار وارد پادگان شویم گفتند: همه جا مین گذاری شده، داخل نشوید؛ تا اینکه گربه ای از بالای دیوار به داخل پادگان پرید و هیچ مسأله ای پیش نیامد. ما حمله کردیم و از دیوار وارد پادگان شدیم. پشت بام پادگان شیروانی بود. گفتم که باید زیر این شیروانی ها چیزی پنهان شده باشد. وقتی قسمتی از آنجا را سوراخ کردم دیدم که بله، آنجا انبار اسلحه است. همه جور اسلحه ای آنجا یافت می شد. از آنجا اسلحه ها را پایین ریختم و بین بچه ها پخش کردم. از بالای شیروانی که پایین آمدم، هیچ اسلحه ای برایم نمانده بود و دست خالی ماندم. فقط یک سرنیزه برایم باقی مانده بود. شب بود که به خانه بازگشتم.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 198