انقلاب که به اوج رسید، من در زندان بودم، ولی در آن ایام در هر محله ای چند جوان دورِ هم جمع می شدند و مسجد یا حسینیه محل را مرکز تجمع خود قرار می دادند، پس از آن در خیابانها حرکت می کردند.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 44 این موارد در مناسبتهای مختلف عملی می شد. البته کسانی هم بودند که با این رفتارها مخالفت می کردند. یکی از آنها همسایه مقابل ما بود. شهربانی چی بود و مرتب تهدید می کرد که من شما را لو می دهم، ولی کسی به او اعتنایی نداشت.
به نظر من ماه محرم، با آن راهپیمایی مردمی در تاسوعا و عاشورا شکست رژیم شاهنشاهی قطعی شد. آن روزها شعارهایی که علیه شاه و رژیم داده می شد خیلی قاطع بود. اگر چه در ظاهر حرف این بود که فقط یک راهپیمایی ساده است و شعاری در کار نخواهد بود. صحبت این بود که فقط یک راهپیمایی مسالمت آمیز برگزار خواهد شد، ولی در عمل این گونه نشد. راهپیمایی مسالمت آمیز به یک راهپیمایی علیه نظام شاهنشاهی کشیده شد. مردم یکپارچه و متحد بودند. شعارهایی هم که داده می شد، شعارهای خودجوش بود. به قول معروف فی البداهه شعارها سروده می شد. به این شکل نبود که از قبل روی آن شعارها کار شود. [بعد از آزادی از زندان و شرکت در تظاهرات] ما همان جا فکر می کردیم یک چیزی به ذهنمان برسد که ریتم و آهنگ داشته باشد، همان را به جمعیت می گفتیم. آنها هم ما را همراهی می کردند.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 45