از روز اولی که من را به سلول انفرادی زندان اوین بردند، دادگاه هم آغاز شد. روز اول سرهنگی آنجا بود که اسمش را نمی دانم. به من گفت: "یک وکیل برای خودت بگیر." گفتم: "وکیل نمی خواهم و خودم وکیل هستم." گفت: " یک وکیل بگیر تا از تو دفاع کند." گفتم: " خودم از خودم دفاع می کنم. چون من پولی ندارم تا به وکیل بدهم." آنگاه خودشان یک نفر را انتخاب کردند و گفتند که او می آید و از تو دفاع می کند تو هم پولی به او بده. خلاصه در مقابل پافشاری های من که می گفتم وکیل نمی خواهم به زور فردی را به عنوان وکیل معرفی کردند؛ حتی او را پیش بچه های من فرستادند. آن وکیل به خانواده من گفته بود می خواهم از او دفاع کنم. آنها که از همه جا بی خبر بودند گفته بودند که نمی دانیم، خودت می دانی. او گفته بود که شما هم باید در مقابل دفاع کردن پولی به من بدهید. خانواده ام گفته بودند: "5 ماه است که فلانی در زندان است و ما حتی خرج زندگی خودمان را نداریم. مردم به ما کمک می کنند".
دادگاه تشکیل شد و قبل از شروع وکیل پیش من آمد و گفت: "حاجی می خواهم از تو دفاع کنم." گفتم: "من می توانم از خودم دفاع
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 186 کنم. تو هر چه می خواهی بگو، من نیاز به وکیل ندارم." گفت: "دیگر من آمده ام. اگر چیزی به من دادی که دادی. اگر هم ندادی ندادی".
دادگاه تشکیل شد و اعلا م کردند که تو علیه امنیت کشور اقدام کرده ای. گفتم: "من چه کاری علیه امنیت کشور کرده ام، جرمم چه بوده است؟" از طرفی چون من اقرار نکرده بودم، خودشان جرمهایی برای من مطرح کردند و گفتند که تو یک آدم انقلابی را به خانه ات راه داده ای. گفتم: "او مستاجرم بوده و من به کسی پناه نداده ام. من از او کرایه می گرفتم و کارم پناه دادن به یک مبارز نبوده است و اگر مبارز بوده ، نمی دانستم".
به این ترتیب هیچ چیز، حتی دستگاه تایپ هم لو نرفت. قبل از اینکه جمال کشته شود و من دستگیر شوم، همه را به جایی دیگر منتقل کرده بودم.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 187