در دانشگاه علم و صنعت، در آن مقطع زمانی برگ برنده در فضای مبارزاتی در اختیار کمونیستها بود. عمدتاً مارکسیست بودن برای خیلی از جوانها نوعی ارزش محسوب می شد.
فضای کلی جامعه از جمله محیط های دانشگاهی، توسط نظام به سمت بی تفاوتی و لاابالی گری سوق داده می شد. فیلمهای سینمایی در نهایت فساد بودند. بعضی اوقات با خودم فکر می کنم اگر این نظام ادامه می یافت، معلوم نبود ما در فساد تا کجا جلو می رفتیم. فضای آن زمان فضایی نبود که جوانها را به فکر کردن و یا حتی درس خواندن وادار کند. الگوهایی که معرفی می شدند، هنرپیشه های مبتذل و عناصر بی تفاوت و یا افرادی بودند که نمی توانستند منشأ تحولی برای کشور باشند. در آن دوره تعداد محدودی از افراد روحیه مبارزاتی داشتند که به دو دسته تقسیم می شدند: دسته اول جوانهایی بودند که به سمت مارکسیسم می رفتند. آنان مارکسیسم را نه از موضع تقابل با دین اسلام، بلکه به جهت داشتن آوازهِ روحیه ضدامپریالیستی و دفاع از طبقه کارگر و قشر مظلوم انتخاب می کردند. مارکسیستها می گفتند: « دین افیون توده هاست.» بعضی از آنها به تدریج که مطالعه می کردند به این نتیجه می رسیدند که بگویند: «بله، دین افیون توده هاست.» اما همین روحیه در حقیقت باعث پذیرش التقاط در سازمان مجاهدین خلق شد؛ یعنی به مارکسیسم به عنوان علم مبارزه نگاه می کردند و اساساً به این سمت حرکت می کردند که دین را از دریچه علم معرفی نموده و حقانیت آن را
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 21 مطرح کنند.
پرچمدار این موضع [نگاه به دین از دریچه علم] در ایران مهندس بازرگان و جریان فکری او بود که سعی می کرد در نهضت آزادی به وسیله مباحث گوناگون این کار را انجام دهد.
جریان دیگری هم به تدریج شکل گرفت و آن جریان دکتر علی شریعتی بود. او به جهت نگاه جامعه شناسانه به مسالهِ دین و طرح الگوهای دینی نوعی انگیزهِ مبارزاتی را در جوانها زنده می کرد و با اقبال قابل توجهی رو به رو بود. همان طور که اشاره کردم، ما در دبیرستان کتابهای شریعتی را می گرفتیم و به شکل تیمی مطالعه می کردیم و دربارهِ آنها صحبت می کردیم. او قلم شیرین و صحبت های گیرایی داشت. خوب، جامعهِ ما عموماً اسلامی بود، خانوادهِ مذهبی داشتیم و دوست داشتیم که زندگی اجتماعی و باورهای فکری خودمان را از موضع مذهبی دنبال کنیم. این نوع نگاه به دین نگاه جدیدی در آن مقطع محسوب می شد، به خصوص که دکتر شریعتی مارکسیستها را نقد می کرد واز طرف دیگر هم سعی می کرد حقانیت مذهب را مطرح کند. به تدریج جلسات استاد مرتضی مطهری هم شکل گرفت و حسینیهِ ارشاد پاتوق خوبی برای این گونه مجالس و محافل بود. عمدتاً بچه هایی که به دانشگاه راه پیدا می کردند و روحیهِ مبارزاتی داشتند کم و بیش با حسینیهِ ارشاد مرتبط می شدند.
در حقیقت دربارهِ دکتر شریعتی نمی توان گفت که دنبال یک جریان سازمان یافته تحت عنوان حزب و گروه و... بود، ولی درصدد جریان سازی بود و جریان سازی اش در حقیقت احیای تفکرات دینی بود، منتهی از دریچه ِ جامعه شناسی و چون اطلاعات جامعه شناسی و مطالعات
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 22 ایشان زیاد بود و تحصیل کرده خارج بود، نسبت به ایشان اقبال قابل توجهی نشان داده می شد. حتی خود شهید مطهری نسبت به ایشان موضع جذب داشت و جریانهای مذهبی مبارز هم او را رد نمی کردند. مجاهدین خلق هم به سمت جذب دکتر شریعتی حرکت کردند تا در صورت امکان او را به مجموعهِ خودشان وارد کنند ولی او قبول نکرد. جریان های دیگر از جمله نهضت آزادی هم به دنبال این بودند که او را به خودشان منتسب کنند، ولی او در هیچ جریان تشکل یافتهِ تابلودار وارد نشد. چون طرح مسأله از موضع یک شخص غیر روحانی و تحصیل کردهِ خارج بود، نگاه جدیدی بود و اقبال قابل توجهی نسبت به ایشان نشان داده شد. شاید مثل اقبال لاهوری در پاکستان که چهره ای غیر روحانی محسوب می شد، اما فرد باسواد و با انگیزه ای بود و در دوره خودش توانست انگیزه های زیادی ایجاد کند و تحولاتی در جامعهِ آن روز پاکستان به وجود بیاورد، به شریعتی هم از این موضع نگاه می شد.
مطالعهِ آثار شریعتی، به نظر من عامل مهمی بود و جلوی خود باختگی جوانان را می گرفت. در آن مقطع خیلی از بچه ها وقتی می خواستند از نماز دفاع کنند می گفتند: خوب، بالا خره مثل یک کار ورزشی است. یعنی دفاع از نماز به دفاع از حرکات نماز خلاصه می شد و به مفاهیم عمیق آن توجه نمی شد. شریعتی در این باره باب جدیدی باز کرد. او بعضی از این مفاهیم را از دریچهِ جامعه شناسانه کاوید و قدری عمیق تر این مفاهیم را نشان داد. به نظر من، این موضوع کمک کرد تا اقشار مختلف، به خصوص جوانها، راجع به دین تفکر عمیق تری داشته باشند و بیشتر فکر کنند. ایجاد انگیزه مقدمه بسیار خوبی بود. در آن سالها جریانهای اصیل و مذهبی هم خاموش بودند. وضعیت مثل
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 23 سالهای 1341 و 1342 نبود که همه جا منبر و سخنرانی و حرف و حدیث باشد. محور مبارزه عمدتاً دانشگاه و دانشگاهیان بودند و گرایش عمده به آن بود. در زندان هم - آن موقع که دستگیر شدم - غلبه با مارکسیستها بود. با اوج گیری انقلاب، به تدریج مذهبی ها اضافه شدند و توانستند قشر قابل توجهی را تشکیل دهند. واقعیت به این شکل بود، نظام شاهنشاهی هم بعدها متوجه شد که خطر اصلی همین ها هستند و چون می دانست جامعه، جامعه مسلمانی است، تلاش داشت با بچه های مسلمان تحت عنوان مارکسیست اسلامی و امثال آن برخورد کند تا مردم نسبت به آنها سمپاتی پیدا نکنند.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 24