در مازندران شاهد بودم که قطعات ده هکتاری زمینه ای بسیار خوب را بین امرا توزیع می کردند. باز شاهد بودم که دخترهای باکرهای را از ترکمن صحرا و اطراف آن، برای برادر شاه می آوردند. روزی یکی از این پاسگاهها ماشینی را که یکی از آن دخترها را سوار کرده بود، اشتباهاً متوقف می کند. بعداً که مقامات بالا متوجه می شوند با آن پاسگاه برخورد می کنند که چرا این کار را کردید؟ چرا فضولی کردید؟ یعنی واقعاً جان، مال و ناموس مردم در امان نبود. دوره قاجار هم نبود که آدم بگوید هیچ کس نیست، سال 1350 تا 1352 بود. همان روزهایی که با بوق و کرنای، جشن تمدن و سلطنت 2500 ساله را برگزار می کردند و به اصطلاح شعار رسیدن به دروازه های تمدن طلا یی و امثال اینها را می دادند، در اوج این فعالیتها و شعارها، در مازندران، استانی که مردمش نسبت به سایر نقاط کشور در سطح سواد بالاتری بودند و موقعیت جغرافیایی مناسبی داشتند و وضع رفاهی شان نسبت به جاهای دیگر خوب بود، شاهد این گونه ظلم و ستمها بودیم.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 19 آنجا با چند نفر از افسران که روحیه مبارزه داشتند آشنا شدم. البته بعضی از آنها افکار چپی داشتند، ولی با وجود این بخشی از دزدی های به اصطلاح مسوؤلین و سران را رو می کردند که چگونه در اجرای پروژه های عمرانی دزدی می کنند.
این مسائل موقعیت نظام را برای من کاملا مشخص کرده بود. بعد از سربازی این روحیهِ مبارزه در دانشگاه هم ادامه پیدا کرد، تا این که منجر به دستگیری من شد. من در آن سالها، این واقعیت که حضرت امام بارها مطرح کرده بودند که «اینها مملکت را فروخته اند» را مکرر تجربه کردم.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 20