پس از آزادی تا یکی - دو سال زندگی مخفی داشتم. بعد فعالیتهای مذهبی خود را از سرگرفتم. ابتدا با شهید محمد جهان آرا و بعد با آقای بصیرزاده و گروه منصورون آشنا شدم و فعالیتهای سیاسی را به صورت مخفی ادامه دادم.
همان طور که گفتم من کارمند آموزش و پرورش بودم و چون از آنجا اخراج شده بودم دیگر راه بازگشت نداشتم. حدود 5 سال برایم محرومیت اجتماعی ایجاد کرده بودند. مدتی بیکار بودم. آن روزها اگر کسی زندانی سیاسی بود، پست وکاری به او نمی دادند. تا اینکه با پوشش شغل حسابرسی به تراکتورسازی رفتم و مجبور شدم علیرغم میل باطنی صورتم را که هیچگاه نتراشیده بودم، بتراشم و کراوات بزنم. بدین ترتیب زندگی مخفی و فعالیتهای سیاسی خود را آغاز کردم. تا سال 57 که با بچه های سیاسی و گروه منصورون که شاخهای در خوزستان داشت، به فعالیت پرداختم.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 84